تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، مانند زنجیرهای از وقایع است که هرکدام از حلقههای آن وقایع پررنگی بودند. از شروع حکومت پهلوی تا فروپاشی آن به دست امام خمینی (ره)، اتفاقات مهمّی در این کشور رخ دادهاند که این برهۀ میانی بین دو انقلاب، با شخصیتهای برجستهای همراه شد. کتاب حاضر به یکی از این شخصیتها میپردازد؛ شهید سید حسن مدرّس.
کتاب «چای خوشعطر پیرمرد» اثریست با زمینۀ تاریخی و واقعگرا که حول محور شخصیت اثرگذار و تعیینکنندۀ معاصر میگردد. سیّد حسن مدرس، استاد شناختهشده و عالم حوزۀ علمیه، در میانۀ سدۀ پیشین یعنی قرن سیزده هجری متولد شد. این کتاب داستان زندگی او را در نقش یک پیرمرد دانا و وظیفهشناس به تصویر میکشد؛ اما مهمتر از آن مجتهد و سیاستمداریست که برای آزادی وطن و مردم خود، از خواب شب خود زده است. هر داستان از این کتاب به شرح روایتی از ماجراهای شهید مدرس در برخورد با طلبههای مدرسه میپردازد. در تمام این قصههای کوتاه، یک وجه تازه از ابعاد شخصیت این مبارز وطنخواه برای ما نمایان میشود و در مواردی مانند بیتالمال، احکام، فقه، فلسفه، امور اجتماعی و دغدغههای سیاسی، همیشه رفتار او در راستای اصول اسلامی و رعایت حق مردم است. «سید سعید هاشمی» این کتاب را با قلمی روان و در قالب داستانهایی خلاصه، نگارش کرده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«وقتی همه زیر ساعت جمع شدند آقا از اتاقش بیرون آمد. چهرههای خوابآلود و موهای ژولیده را دید. لبخندی زد. یکی از مستخدمها را صدا کرد و در گوش او چیزی گفت. مستخدم حرف او را شنید و رفت. همۀ طلبهها منتظر بودند تا ببینند آقا چه حرف مهمی دارد که این وقت شب آنها را بیدار کرده است. آقا نزدیکتر آمد. روبهروی جمع «بسم اللّهی» گفت و حرفش را شروع کرد: «شهریهای که من میدهم از جیب خودم نیست. پولیست که مراجع و علما میدهند تا من به شما بدهم. مطمئن باشید آن پول بدون هیچ دستخوردگی به خود شما میرسد. پولی هم که صرف تعمیر مدرسه میشود، جداگانه از جای دیگری میرسد.»
در همین وقت مستخدم با چندتا چماق کلفت و بلند برگشت. آنها را ریخت جلوی پای آقا. طلبهها تعجب کردند. آقا به صورت آنها نگاه کرد. خیلی قشنگ ترس در چشمهای چندتایشان دیده میشد. آقا گفت: «این چماقها را از اتاق چند تا از طلبهها پیدا کردیم. درست نیست که به خاطر پول دست به کارهای ناشایست بزنید. من خودم در شروع طلبگی خیلی کمتر از اینها شهریه میگرفتم. گاهی هم هیچی نمیگرفتم. پول طلبگی با برکت است. سعی کنید با همان بسازید.» آقا کمی مکث کرد و دوباره لب وا کرد: «از این به بعد اگر بشنوم کسی در این باره صحبت کند، عصبانی میشوم. اگر هم بفهمم که کسی در پی نقشه و کتککاری است، جلوی همه تنبیهش میکنم. کسی که طلبه میشود، نباید فکرهای دنیایی در کلّهاش باشد. اگر فکرهای دنیایی باشد، معلوم است که طلبه نیست و همان بهتر که از این مدرسه برود.»»
نظرات