کتاب «پیامبر تبر آتشین» داستان زندگی حضرت ابراهیم (ع) به قلم مسلم ناصری است. او در این کتاب به سراغ دومین پیامبر اولوالعزمی رفته است که به رسالت رسید. پسری که در خواب نمرود ظاهر شد و قرار بود حکومت او را نابود سازد. ابراهیم با فطرتی موحد رشد یافت و هنگامی که در مغازه عمویش آزر بتان را مشاهده کرد از او روی برگرداند. او سالها چوپانی گوسفندان را نمود و در صحرا و دشت نشانههای خلقت خداوند را مشاهده میکرد و برخلاف ماه پرستان و خورشیدپرستان آنها را مخلوقات خداوند یکتا و متعال میدانست. او برای بیدار کردن مردم غافل و آگاه کردن جاهلان در روز جشن که شهر خالی بود به بتخانه را و تمام بتان را به جز بت بزرگ شکست و این اتفاق بزرگ باعث شد تا مهمترین رویایی ابراهیم و نمرود اتفاق بیافتد. دیداری که در پایانش قرار بود نابود توسط مردی تنها به زانو درآید. این کتاب با تصویرگریهای زیبایی همراه شده که مطالعهاش را برای کودکان جذابتر میسازد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
تونا سر به دیوار گذاشته بود که با صدای سربازی بیدار شد. سربازی که از مردم میخواست در صحرا جمع شوند. جایی که قرار بود پسر او را در آتش بیندازند بعد خاکسترش را در رود بپاشند. تونا باز اشک ریخت فرشتهها نیامده بودند تونا جرات نداشت از خانه بیرون برود؛ ولی دلش آرام نگرفت باید پسرش را برای آخرین بار میدید. قدمهایش میلرزید. چند قدم که میرفت میایستاد، دست به دیوار میگرفت. پاهایش سست و بیتوان بود خیلی نگران بود. یعنی ابراهیمش جوان زیبایش را دیگر نمیدید گونههایش خیس اشک بود. وقتی به بیرون شهر رسید که آتش بزرگ همه جا را روشن کرده بود. تونا سر بلند کرد. شعلهها تا نیمهی آسمان میرسیدند همان جایی که پسرش ایستاده بود. دستهای دوست خدا را بسته بودند. او را در منجنیق گذاشته بودند. یک لحظه خندهی پسرش را دید نمرود دورتر روی تختی نشسته بود. تونا دست به زانویش گرفت طاقت نداشت ایستاده نگاه کند.
نظرات