کتاب «پس از بیست سال» پاسخی است به یک سوال، چرا حسین را کشتند؟
این رمان را سلمان کدیور، جوان شیرازی نگاشته که به معنای واقعی کلمه یک رمان مذهبی با نثری یکنواخت است که با توجه به صفحات زیاد آن، نثر آن پراکنده نشده و انسجام لازم را دارد.
داستان از کربلا شروع میشود، از دیدار سلیم و زید، دو برادری که در شب عاشورا دیدار میکنند. زید برای برادرش از عبیدالله امان نامه گرفته و سلیم که پای عهد خود با فرزند رسول خدا میماند. آری این دو برادر یکی در سپاه حق است ودیگری در میان اشقیا.
داستان رمان درباره مناقشه آمیز ترین دوران تاریخ اسلام است یعنی میانه سالهای 35 تا 61 هجری. خط رمان مخاطب خود را در چرخش زمانی، به روزگار خلیفه سوم میبرد و ماجرای به حکومت رسیدن معاویه و دسیسهها وخدعههای معاویه برای بقای حکومتش را بیان میکند. مسیر نمایش داده شده در رمان، مسیری پر سنگلاخ است که بسیاری از بزرگان اسلام را به بیراهه میکشاند و کدیور در 750 صفحه به سراغ ریشههای انحراف در جامعه اسلامی میرود.
سلیم به عنوان نقش اصلی رمان، از سرداران جوان سپاه معاویه است که پس از رزم چشمگیرش در برابر رومیان، به صفین و مقابله با علیبنابیطالب فرستاده میشود و راه پر پیچ و خم داستان شروع میشود. از جذابیت های داستان، روایتهای عاشقانه سلیم نیز هست.
رمان پس از بیست سال در بهار 1398 توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شد.
زید گفت: «با من به سوى عبید الله بیا ... تعداد شما به صد تن هم نمی رسد. خون خود را چنین هدر مده فردا از یاران حسین جز سرهای بریده و زنان و کودکان به اسارت درآمده چیزی باقی نخواهد ماند. من دوست ندارم که تو و فرزندانت را در آن حال نظاره کنم.»
سلیم به عقب بازگشت. زید گفت: «معرکه فردا چون گذشته نخواهد بود. دست از حسین بکش تو در امان خواهی بود.»
اهل بیت رسول خدا کشته شوند و من در امان باشم؟ بر چنین حیاتی ننگ باد» و هنوز چند قدم برنداشته بود که بازگشت و گفت: «آیا شمر بن ذی الجوشن در سپاه شماست؟
زید پاسخ داد: «آری. او فرمانده پیادگان سپاه است.» سلیم به فکر فرو رفت و گفت به او بگو چه شد که این چنین به خود خیانت روا داشتی؟ تو مقرب علی بودی.» سپس به ابراهیم نزدیک شد دوباره در آغوشش گرفت و در گوشش زمزمه کرد: «نیک میدانی که قلبم چه اندازه از مهر تو سرشار است ،فرزندم من نمی پسندم که فردا دست به کاری بزنی که در دنیا و آخرت از آن شرمگین باشی... فقط تا سپیده فرصت داری که حقیقت را بیابی این را گفت و در تاریکی صحرا محو شد.
نظرات