کتاب «نامیرا» داستانی است که چهره سرزمین هزار قبیله هزار رنگ را به تصویر میکشد، صادق کرمیار در این رمان بر اساس واقعیت لحظه لحظه اهل کوفه را پیش از واقعه عاشورا مینگارد؛ کوفه شهر میثم و سلیمان بنصرد خزایی ، شهر حبیب و مختار، مسکن بسیاری از سرداران سپاه یزید در کربلا،
اما شخصیت اصلی این کتاب مردی است از قبیله «بنیکلب» به نام عبیدالله بن عمیر که با آنکه نامهای ننوشت و مهر بر طوماری نزد، توانست به یاری حضرت حسین(ع) در کربلا بشتابد، اما دیگر شخصیتهای این کتاب چه آنان که بیعت شکستند و چه کسانی که هرگز عهدی نبستند، چه آمد؟
کتاب نامیرا پرده از راز کسانی بر میدارد که با یک انتخاب سرنوشت خود و تاریخ را دگرگون ساختند.
((ربیع آرام به او نزدیک شد و به کنایه سخن گفت:«از هانی نپرسیدی که چرا مسلمانان خون یکدیگر را میریزند تا دین رسول خدا را یاری کردهباشند؟! در حالیکه رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمیجنگید؟!»
سلیمه انتظار چنین سخنی را از ربیع داشت و پیدا بود پیش از این نیز با یکدیگر بسیار گفتگو کرده بودند. خونسرد سر بلند کرد و به ربیع نگریست و گفت: «پرسیدم!»
اما ربیع انتظار این پاسخ را نداشت. پرسید:
«خب چه گفت؟»
«گفت بنیامیه از دین خدا بهره نمیگیرند، مگر آنچه آنها را به دنیا نزدیک میکند. آنها در عمل فرمان خدا را بر خود مشتبه میسازند تا عذری برای گناهانشان داشته باشند.»))
نظرات