گمان میکنی که اگر در کربلا بودی کنار امام حسین(ع) می ایستادی؟ همان صفوف اول یا در انتهایی ترین بخشهای روز که عطش خودش به اندازه یک فوج سرباز بر تنت میتاخت؟
نه! شخصیتهای این کتاب آن روز درست در مرکز رویای تو ایستاده بودند اما مسیر زندگیشان ختم به اباعبدالله نشد.
در این اثر صدها توجیه میخوانیم از کسانی که با این جملات خودشان را قانع کردند که با امام همراه نشوندو امام را ترک کنند. یا در سپاه مقابلش شمشیر بکشند.
چه بسا بهانههایشان برای عدهای از ما نیز دلیل به شمار میآید.
مثلا در جایی از این اثر از نشر سدید میخوانیم:
((شمربنذیالجوشن ابتدا با ما نماز میخواند، پس از نماز دستهای خود را بلند میکرد و گفت: خدایا تو میدانی که من مردی شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالی که در قتل فرزند پیامبر معاونت کردهای؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امرای ما به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نباید با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت میکردیم، از الاغهای آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این عذر و توجیه زشتی است. اطاعت تنها در کارهای درست و معروف است.))
نظرات