کتاب «پسری که دور دنیا را رکاب زد – سفر به آمریکا» دومین قسمت از این مجموعه است که داستان تام و سفرش با دوچرخه به دور دنیا را روایت میکند. در قسمت اول تام از کشورش انگلستان به آفریقا میرود و با یک دوچرخه هزاران کیلومتر سفر میکند تا به خودش و دوستانش اثبات کند که دستیابی به آرزوها سخت اما شدنی است. «الستر هامفریز» داستان این کتاب را براساس تجربیات شخصی خودش روایت کرده و به خوبی توانسته نوع نگاه و بلندپروازیهای یک نوجوان را به تصویر بکشد. تام بعد از اینکه به آفریقا سفر میکند و همۀ چیزهای دیدنی آنجا را میبیند، تصمیم میگیرد سوار بر کشتی به آمریکا سفر کند؛ سرزمینی رنگارنگ که بخش جنوبی آن با جنگلهای آمازون و کوههای آند تزئین شده است؛ و بخش شمالی آن را نیز جاذبههایی مثل کوههای راکی و صحراهای گسترده پوشانده است. تام در این سفر ابتدا به پاتاگونیا میرود؛ سرزمینی با کوههای نوکتیز و دریاچههای آبی که به «پایان دنیا» مشهور است. بعد به سمت رشته کوه آند حرکت میکند و از طبیعت شگفتانگیز آن منطقه لذت میبرد. کشورهای آمریکای لاتین هرکدام به شیوۀ خود بخشی از زیبایی این سرزمین را به دست گرفتهاند و از فرهنگهای غنی و خاصی بهره میبرند. تام با قایقسازهای محلی آشنا میشود، از روستاهای شناور دیدن میکند، از کانال پاناما رد میشود و بعد، از سمت مکزیک به سمت آمریکای شمالی حرکت میکند؛ جایی که ماجراجوییهای تازۀ زیادی انتظارش را میکشد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«یکی از ترسناکترین جاهای لاپاز بازار جادوگرهای پیر بود. خیلی از مردم بولیوی هنوز به دوا و درمانهای قدیمی طلسم و خرافات برای درمان بیماریها یا باز شدن بخت و اقبالشان اعتقاد دارند. بازار جادوگرها جای بسیار جذاب اما ترسناکی بود. تام یواشیواش دوچرخهاش را از کنار دکانهای چوبی توی بازار جلو میبرد و با فشار از میان جمعیت شلوغ و پر سروصدا عبور میکرد. هرکدام از دکهدارها دربارۀ فواید درمانی چیزی که میفروخت هوار میزد. توی بازار هم شمع و عود برای مراسم ترحیم وجود داشت، هم کیسههای پر از برگهای خشک و دانۀ گیاهان. یک گونی کهنۀ پر از بچه آرمادیلوهای مرده هم بود. همۀ اینها برای طلسم و جادو لازم بودند. توی بازار جادوگرها یک عالمه بچه لامای مرده هم پیدا میشد. آنها را زیر آفتاب سوزان جوری خشک میکردند که صاف و یکدست شوند. بعضی از مردم معتقدند موقع ساختن یک خانۀ نو باید حتماً یک لامای مرده را توی پی اصلی ساختمان آتش زد تا شانس و خوش بختی نصیب خانۀ جدید شود!»
نظرات