کتاب «پسری که دور دنیا را رکاب زد؛ سفر به آسیا» یکی از قسمتهای مجموعه داستان کودکان نوشتۀ «اَلستر هامفریز» است که با قصههای بامزه و صمیمیاش، در سطح بینالمللی مشهور شد و به فروش بسیار بالایی رسید. این کتاب دربارۀ پسربچهای به نام «تام» است که یک روز تصمیم میگیرد دوچرخهاش را بردارد و رویای همیشگیاش را شروع کند؛ یعنی سفر به دور دنیا. سفر به آسیا سومین کتاب از این مجموعه است و تام در دو سفر قبلی به آفریقا و آمریکا سفر کرده بود. او در این کتاب تصمیم میگیرد آغاز سفرش را با دیدن روسیه شروع کند؛ جایی که با اولین چالشهای سفر برخورد میکند و تا مرز از دست دادن دوچرخهاش پیش میرود. در این مسیر تام یک چکلیست از ملزومات سفر تهیه میکند تا در برخورد با چالشهای بعدی، تا حد ممکن آماده باشد. مقصد بعدی او جایی است که گوزنهای شمالی زندگی میکنند، سپس به جادۀ زمستانی خشک و بیسکنهای میرسد و با رد کردن آن به ژاپن میرود. سفرهای تام تا 9 قسمت دیگر ادامه دارد و در این مسیر با شگفتیهای زیادی از فرهنگهای عجیب و غریب گرفته تا بزرگترین آثار هنری و باستانی کشورها و تاریخچۀ جالب آنها آشنا میشود. او غذاهای خوشمزه ژاپنی را لیست میکند، از دیوار بزرگ چین دیدن میکند، با کشتیگیران قرقیزستانی آشنا میشود و با آرزوی تبدیل شدن به شخصیتی مثل مارکو پولو، لحظه به لحظه سفرش را تمام و کمال زندگی میکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«پیش رویش خط افق معروف کوه فوجی را تشخیص داد. کوه فوجی آتشفشانی است که سیصد سال میشود فوران نکرده برای همین قلهاش را یک مخروط کامل از برف پوشانده. این کوه بلندترین نقطه در ژاپن است و میتوانی آن را از مسافت خیلیخیلی دور ببینی. وقتی خورشید میدرخشید و جاده بدون برف بود دوچرخه سواری آسانتر میشد. تام با سرعت بیشتری جلو می رفت. از شهرهای هیروشیما و ناکازاکی گذشت و به سمت جنوب کشور حرکت کرد. بین شهرهای شلوغ از کنار معابد آرام و بیسر و صدایی گذشت که روی بلندی تپهها و لابهلای درختها تا نیمه پنهان شده بودند. در ژاپن هزاران معبد وجود دارد و یکی از خارقالعادهترین آنها کیومیزو-درا نام دارد. این معبد یک ساختمان چوبی عظیمالجثه است که چهارصد سال پیش بدون استفاده از حتی یک میخ ساخته شده. تالار اصلی با درختهای گیلاس پر از شکوفه احاطه شده است. زیر سقفهای منحنی معبد ایوانی پهناور رو به جنگلی زیبا قرار دارد. در زمانهای قدیم مردم اعتقاد داشتند که اگر از بالای ایوان بپرند و نمیرند، آرزوهایشان برآورده میشود! تام همینطور که کنجکاوانه به بالای لبه خیره مانده بود، از این که مردم دیگر این کار را امتحان نمیکردند، خوشحال بود چون ارتفاعش از پشت بام خانهشان هم بیشتر بود!»
نظرات