داستان این کتاب به چهارده قرن قبل باز میگردد؛ چندروز پیش از لشگرکشی عمر سعد، یک سفارش بزرگ ساخت شمشیر به ایوب داده میشود، پسرک آهنگری که این سفارش هم ثروت کلانی برای اوست هم پلی برای رسیدن به دختر محبوبش از خانواده اشراف کوفه؛ اما یک چیز در این میان دست را برای قبول سفارش سست میکند آن هم عشق علی(ع) است که دلش را برای ساختن سلاح قتل اولاد حضرت حیدر میلرزاند.
اینکه ماجرای رمان زیبای ابراهیم حسنبیگی به کجا کشیده میشود، سوالی است که نباید پاسخش زا از دست بدهید، جدال دل و دین اینجاست...
در بخشش از کتاب میخوانیم:
((چنان دم از حکومت الهی میزنید که گویی جبرئیل نازل شده است و حکم مسلمین را بر یزید تنفیذ نموده. مرد حسابی، گویی فراموش کردهای اینهایی که پیش روی تواند، فرزندان رسول خدا هستند. همین رسولی که یزید و پدرش بهناحق بر ولایت او تکیه زدهاند. حالا شما آب را بر روی خاندان رسول خدا بستهاید و بیعت میخواهید؟))
نظرات