کتاب هیولای اسبسوار نوشته مجید ملامحمدی، یکی از آثار خواندنی برای نوجوانان علاقهمند به تاریخ اسلام است که با زبانی داستانی و نثری روان، به بررسی یکی از مهمترین مقاطع تاریخی، یعنی ماجرای غدیر خم و جایگاه امام علی علیهالسلام میپردازد. این کتاب توسط انتشارات بهنشر در ۲۱۲ صفحه و با تصویرگری مهدی بادیهپیما منتشر شده است.
روایت این اثر در چهار فصل طراحی شده و هر فصل از زبان یکی از شخصیتهای تأثیرگذار صدر اسلام نقل میشود. نویسنده تلاش کرده تا با استفاده از منابع معتبر اسلامی مانند بحارالانوار، تفسیر مجمعالبیان، سیره ابن هشام و کنز العمال، وقایع تاریخی را بهصورت مستند و در عین حال جذاب بازگو کند. فضای داستانی کتاب به نوجوانان این امکان را میدهد که بدون خستگی و درگیری با نثر سخت، با اتفاقات مهم تاریخ اسلام آشنا شوند.
فصل اول با داستان حارث بن نعمان فهری آغاز میشود؛ مردی بادیهنشین که پس از دیدن خوابی عجیب، به مدینه میآید تا حقیقتی بزرگ را دریابد. فصل دوم به مأموریت امام علی (علیهالسلام) در یمن میپردازد، جایی که ایشان با درایت، شجاعت و مهربانی خاص خود، مردم آن سرزمین را به اسلام جذب میکند. در فصل سوم، عباس بن عبدالمطلب به روایت واقعه بزرگ غدیر خم میپردازد، همان جایی که پیامبر گرامی اسلام (صلواتاللهعلیه)، در جمع مسلمانان، امام علی (علیهالسلام) را بهعنوان جانشین خود معرفی میکند. فصل پایانی، شامل گفتوگوی عمار یاسر با عبدالرحمن بن عوف است که در آن به دفاع از حقانیت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جایگاه واقعی ایشان در امت اسلامی پرداخته میشود.
یکی از ویژگیهای شاخص این کتاب، بهرهگیری از زبان ساده و قابلدرک برای مخاطب نوجوان است. در کنار روایت تاریخی، نویسنده از توصیفهای احساسی و عناصر داستانی نیز بهره برده تا مخاطب را درگیر روایت کند. وجود پانویسهای توضیحی برای واژهها و اصطلاحات کمتر آشنا، از دیگر نقاط قوت این اثر است.
نوجوانانی که به سیره اهلبیت علیهمالسلام، ماجراهای تاریخی و شناخت دقیقتر از واقعه غدیر خم و جایگاه امام علی علیهالسلام علاقه دارند. این کتاب منبعی آموزنده و جذاب برای شناخت بهتر مفاهیم امامت و ولایت است.
خیس عرق بودم که از خواب پریدم دوباره هول برم داشت چون بازهم خواب بد دیده بودم خوابی که انتهایش میرسید به همان موضوعی که از دیروز من را به هم ریخته بود و حسابی بابت آن کلافه بودم نیم خیز شدم و سر به دور و اطرافم چرخاندم فکر میکردم اشباح به حیاط خانه مان آمده اند و قصد آزار و اذیتم را دارند. اما نه همه اینها توهم و خیالات بود شبحی در حیاطمان دیده نمیشد.
اصلاً شبح چه شکلی بود که باید میدیدم؟ رفتم حیاط تا آبی به سر و رویم بزنم سپیده تازه پر باز کرده بود توی آسمان یاد نماز صبح افتادم من که اهل نماز نبودم. پس از فکرش بیرون آمدم پرنده ها یک نفس بر شاخه های نخل پیرمان آواز میخواندند صدای خواب زده و خسته ای به گوشم نشست. صدا از مطبخ بود...
نظرات