سولنیت در این کتاب به موضوع گم شدن و گم بودن پرداخته است. او برای اینکه به این مضمون بپردازد، از موضوعات مختلفی بهره گرفته است. از رنگ آبی و معانی ضمنیاش گرفته تا نقاشیهای دوران رنسانس. او برای اینکه سخنش را بیان کند از متن ترانههای کانتری و بلوز استفاده میکند. پای جغرافیا، عشق و روابط انسانی را وسط میکشد. از مهاجرت، دوستیهای از دست رفته، عشقهای ناکام، خانههای دوران کودکی، حیوانات و هرچیزی میگوید. اما در تمام این نوشتهها در تلاش نیست تا به پاسخی مشخص برسد. آنچه او در تلاش است تا به مخاطب انتقال دهد، مفهومی نو و نگاهی بدیع به دنیای اطراف است. تا بتوان این عدم قطعیت در جهان را پذیرفت و آن را قبول کرد، بدون اینکه تلاش کنیم تا مرزهای این افق دور و ناشناخته را مشخص کنیم و دریابیم.
نظرات