خالد پسری اشراف زاده است که حدود چهارده قرن پیش در دل صحرای حجاز و شهر مکه چشم به جهان می گشاید. پدرش سعید بن عاص از بزرگان و مشاهیر عرب است و در میان قریش و بنی امیه اعتباری بسیار دارد. خالد که از کودکی غرق در مقام و ثروت و شأن و جایگاه بوده است در شبی اعجاب انگیز و زمانی که از پنجره اتاقش بنا به سنت شبانه رو به کوههای اطراف مکه ایستاده است به ناگاه نور خیره کننده ای از سوی غار حرا می یابد. ساطع شدن آن نور بر قلب خالد او را با حقایقی شگفت آشنا و از فردای آن روز زندگی برایش معنای دگرگونی پیدا می کند. گویی نیرویی عجیب ایشان را به سوی حق و حقیقت سوق و از کفر و شرک و نفاق و جهل فاصله می دهد. در این بین آشنایی او با جعفر بن ابی طالب دریچه ایست تا با خاندان بنی هاشم و محمد بن عبدالله ﷺ بیشتر آشنا گردد.
کتاب «نجیب بنی امیه» به قلم علیرضا خواستار به رشته تحریر درآورد.
در برشی از کتاب میخوانید :
قبل از طلوع آفتاب به کعبه رسیدم و از اسب پیاده شدم. افسار صهبا را به تنه درختی بیرون از بیت الله الحرام بستم و به آسمان نگاه کردم. ستارگان تازه غروب کرده بودند و تیغه خورشید از پشت کوه ابوقبیس به چشم می آمد. عمامه ام را از سر باز کردم و صورتم را با طیلسان زیر آن پوشاندم. چشم چرخاندم. جز چند غلام تنومند و سیه چرده حبشی کسی اطراف کعبه پرسه نمی زد. نعلین هایم را به احترام کعبه درآوردم و زیر بغل زدم برای این که کسی متوجه نیتم نشود، از جانب رکن شامی قدم به داخل حرم گذاشتم و به سوی خانه امن الهی گام برداشتم. مقابل حجر الاسود رسیدم و آن را لمس کردم نمیدانم بدن من تا این حد داغ بود یا حجر نیز به مانند من آشوبی در دل داشت طواف را کامل کردم و مقابل محل مستجار نشستم. چشم به شکاف کعبه دوختم و معجزه تولد علی در یادم زنده شد.
نظرات