کتاب «منطق الطیر» شرح و تفسیری است بر اثر بزرگ «عطّار نیشابوری» که به صورت منظوم حکایتی تمثیلی را از سیر و سلوک عرفانی روایت میکند. رازها و مخاطرات وادی سیر عنوان فرعی کتابی است که به توضیح معانی نهفتۀ این کتاب جاودانۀ عارف قرن ششم ایران میپردازد و هفت شهر عشق را که عطار بر سر طریق صوفیانه میدانست، برای مخاطب عمومی شرح میدهد. منطق الطیر بازگوکنندۀ قصۀ گروهی از پرندگان است که در راه رسیدن به پادشاه خود سیمرغ، راهی را برمیگزینند که در هر وادی و هر منزل، عدهای از آنها را از مسیر حذف میکند.
در این بین تنها «سی مرغ» باقی میمانند و «استاد حجتالاسلام محمدجواد وزیری فرد» در این کتاب با زبانی شیوا و مثالهای کاربردی، شرح میدهد که چگونه آنها با نگریستن در آینۀ حق، بازتاب وجود خداوند را در هستی خود کشف میکنند. این کتاب نشان میدهد که چگونه عطّار هفت شهر عشق را در سفر این پرندگان به تصویر میکشد و مراتب سلوک به حقیقت الهی را، با نمادها و تماثیل پُربار ادبی برای خواننده ترسیم میکند. در این راه پر از بیم و امید هر شخصیتی جلوهای از ذات حق است؛ بلبل نماد عشق به مظاهر دنیوی، طوطی نماد خودبینی، طاووس نماد گرفتاری در حجابهای ظلمانی و نورانی، کبک نماد حماقت، هُما نماد گرفتاری در زیبایی و... در نهایت نیز سیمرغ، که سمبلی است از حقیقت وحدت در عین کثرت.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«فقر و فنا دو گونه است: یکی اینکه وقتی آدمیزاد در این دنیاست، چیزهایی کم دارد؛ از پول گرفته تا دیگر امور و آدمی که نیازهایش را در اختیار نداشت فقیر است. نوع دیگر فقر، فقر وجودی یا فقر ذاتی است؛ اینکه انسان از اصل وجودش در برابر ذات پروردگار مفتقر است. بنابراین ما وقتی از فقر میگوییم، فقر اولی را میبینیم، اما این آن فقر اصلی نیست؛ چنانکه امام حسین (ع) در آن فقرۀ پایانی دعای عرفه به درگاه الهی عرض میکند:
«إِلهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِناى فَکَیفَ لا أکُونُ فَقِیراً فِی فَقْرِى».
در آنجا هر دو فقر هست که میگوید: من فقیر هستم و اگر غنی هم باشم باز نیازمندم، چه برسد که فقیرم. یعنی اصل وجودم نیازمند عنایت تو است، مثل موجی که سراسر نیازمند آب است. فقر ما نسبت به خدا و اصل هستی مانند نیاز موج به آب است؛ یعنی اگر جهت حرکت آب تغییر کند یا جابهجا شود یا صاف شود، شکل موج فرق میکند. موج -یا به قول ایشان نقش روی آب- میراست؛ اما آب موجود است. نقش روی آب، ناپایدارترین چیزهاست که با یک موج از بین میرود. نقش روی آب هم نوعی موج است؛ اما نرم و آرام است.
پس اینکه میفرماید اینجا وادی فقر و فناست، منظور آن فقر و فنایی که آدم در زمان کمبودهای مادی احساس میکند، نیست؛ بله مسلماً در همۀ اینها نیازمند است ولی مقصودشان از فقر، فقر و فنای ذاتی است. در چنین فقر و فنایی است که میگوید: «اینجا سخن گفتن روا نباشد.» اینکه ایشان میفرماید: «اینجا»، از آن روست که فنا هم دو نوع است؛ یک نوع فنا فنای در ذات است که فانی به خودش و اینکه در مقام فناست توجه دارد و این فنا، ناقص است؛ بلکه کار باید به مرحلهای برسد که فانی از توجّه به اینکه در محبوب فانی است نیز منصرف و غافل شود؛ و این فنای در فنا و آن فقر ذاتی است. همانطور که دو نوع فقر بود، دو نوع فنا نیز قابل تصویر است.»
نظرات