کتاب «معلم انگلیسی» نوشته اعظم عینی داستانی تاریخی است که در مسیری میان واقعیت و خیال قدم برمیدارد و مخاطب جوان امروز را به گذشته سرزمینش میبرد. این اثر حاصل 4 سال پژوهش و نگارش نویسنده است که نتیجه آن یک رمان بزرگ چهارصد صفحهای است که قرار است ماجرای زندگی ماهگل را برای خواننده روایت کند. او دختری هفده ساله است که قرار است با پسر خان ازدواج کند. این اتفاقات در آستانه قرن چهاردهم شمسی و تسخیر ایران توسط نیروهای متفقین در طی جنگ جهانی اول است. کشورهای متجاوزی همچون انگلیس که درگیر جنگ هستند برای تامین منابع غذایی کشورهایشان مجبور میشوند به ذخایر کشورهایی همچون ایران دست درازی کنند. این موضوع سبب خروج گندمهای ایران از کشور و بروز یک قحطی بزرگ برای مردم میگردد. در این اوضاع همسر ماهگل نیز مفقود میشود و در نگاه مردم او به یک عروس شوم بدل میشود. از نقاط قوت این اثر میتوان به اشراف نویسنده به اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن دوران اشاره کرد و شخصیتپردازی قوی که سبب میشود خواننده بتواند با داستان همذات پنداری بیشتری کند و ماجرا را تا پایان آن دنبال نماید. این اثر به سراغ سالهای تاریک و تلخ ایران رفته که کشور در زیر چکمه بیگانگان بود و مردم از استقلال و آزادی و بیبهره بودند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
از اندرون که بیرون رفت در آستانه در ایستاد. هوا سوز داشت. تمام اعضای بدنش یک لحظه از سرما کرخت شد بوی دود میآمد؛ بوی دود چوبهایی نیمه سوخته دود سفیدی که در سرما انگار یخ بسته بود. آرام از پلههای میدانگاهی پایین رفت. قدمی به سمت اتاق طاووس برداشت دلش رضا نبود که بیدارش کند. از صبح خروس خوان سرپا بود چیزی هم تا صلات صبح نمانده بود. سرگیجه از صبح دست بردارش نبود دست به دیوار گرفت غلام باغبان بیلش را به دیوار تکیه داده بود. بیل را برداشت قدمی به سمت مطبخ برداشت. نگاهی به لانه سگ کرد. زبان بسته مشغول خوردن بود به صرافت افتاد بداند چه میخورد. نزدیک که شد سگ سر بلند کرد ماهگل را نگاه کرد و باز مشغول خوردن شد. یک تکه بزرگ گوشت مقابلش بود. اصغر دو روز تمام تمام شهر را زیرورو کرده بود تا توانسته بود شقهای گوشت گوسفندی بخرد و حالا گوشت در یک چشم به هم زدن پیش چشم ماهگل داشت حرام میشد. از کنار دیوار به سمت مطبخ رفت. آرام به زبان بسته اشاره کرد که دنبالش بیاید. از پله ها که سرازیر شد تپش قلبش را حس میکرد. گردسوزی در مطبخ روشن بود. طاووس عادت داشت مطبخ را روشن نگه دارد. اعتقاد داشت از ما بهتران میآیند کاسه و دیگ و دیگچه را لیس میزنند، اما توی روشنی خوف میکنند و به سمت مطبخ نمیروند.
نظرات