کتاب ماهرخ داستان یک بانوی ایرانی است که از نزدیک شاهد حوادث تلخ و خونبار جنگ سوریه بوده است. این اثر به قلم مهشید اسماعیلی و توسط نشر خط مقدم به چاپ رسیده است. ماهرخ که در کودکی پدر خود را از دست داده در خانوادهای پرجمعیت با سختی و نداری بزرگ میشود. او در یک استودیو رسانهای مشغول میشود و تصمیم دارد در آلمان کارگردانی بخواند اما دست سرنوشت برنامههای دیگری برای او دارد. او به شکلی ناخواسته و به اجبار عروس یک مرد سوری میشود. شوهرش مردی دستفروش است که او را وارد یک خانواده عرب میکند. ماهرخ زندگی سخت و پرچالشی را میگذراند اما به خاطر فرزندانش مجبور میشود شرایط را تحمل کند. در این میان ناگهان اوضاع با شروع اعتراضات سوری بدتر نیز میشود. مخصوصا برای او که یک زن ایرانی شیعه است. این داستان ماجرای این است که چگونه ماهرخ زندگی و فرزندانش را در آن سالهای سخت حفظ میکند و همچون یک زن شجاع ایرانی در برابر تمام مشکلات میایستد و کمر خم نمیکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
در آن وضعیت با وجود صدای جیغ من و حرف زدن بقیه بچهها اصلاً از خواب ناز بیدار نشدند به سربازان جیش الحر خبر رسیده بود یک ایرانی در این خانه زندگی میکند. کمی نشستند و قهوهشان را خوردند و گمان کردند آن خبر اشتباهی بوده و هیچ ایرانیای در آن خانه نیست. بعداً احساس کردیم آن زن کرد که من و بچهها را از فرودگاه آورده بود این دردسر را از سر کینهای که از جمیله گرفته بود برایمان درست کرده است. موقعی که در زینبیه بودیم یک روز من و محمد و جمیله رفتیم بیرون تا هوا بخوریم و اگر توانستیم سبزیجات بخریم. بچه ها خانه بودند در غیاب ما آن زن کرد آمده و یک سطل بزرگ عدس از خانه ی ما برده بود جمیله هم برایش پیغام فرستاده بود: یک دزد بی لیاقت هستی. چون تو و دخترت هر جا بروید گدایی کنید میتوانید شکمتان را سیر کنید؛ ولی این خوراک هشت تا بچه بود که تو دزدیدهای.
نظرات