منصور ضابطیان مجری و برنامه ساز سرشناس صداوسیما است که سفر به کشورهای مختلف را به عنوان یک سرگرمی شخصی دنبال میکند. او در طی سالیان زیاد توانسته به مناطق مختلف جهان سفر کند. حاصل این سفرهای متعدد خاطرات و تجربیات بسیار شیرینی بوده است. او پس از نوشتن اولین کتاب خود به نام مارک و پلو که با استقبال بسیار گستردهای از سوی کتابخوانان روبه رو گردید در چندین جلد متعدد باقی خاطرات و سفرنامههای خود را نیز به زیور طبع آراست.
کتاب «مارک دو پلو» دومین اثر از سفرنامههای ضابطیان است که در این اثر نیز همچون اولین اثر مجموعهای از سفرهای مختلف و خاطراتی است که از گشت و گذار در گوشه گوشه جهان به دست آمده است. در این کتاب شما این فرصت را دارید تا همراه نویسنده به کشورهای کنیا، بلژیک، هلند، آلمان، چک، یونان، عراق، پرتغال و برزیل سفر کنید و با فرهنگ و رسوم بسیار جذاب این مردم آشنا میشوید. ارتباط گرم ضابطیان با مردم مختلف جهان سبب شده تا خاطرات شیرین از برخورد فرهنگها صورت بگیرد که برای نویسنده و خواننده درسهای خوبی به همراه دارد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
وارد اتوبوس که میشوم کاپیتان از دور دست تکان میدهد و به صندلی بغل دستیاش اشاره میکند. انگار یک دوست منتظر آمدن دوست دیگر است. میبینمش و مستقیم میروم و کنارش مینشینم. در تمام طول مسیر بر خودش لازم میداند قدم به قدم را برایم معرفی و تعریف کند. بین صحبتهایش از محل اقامتم میپرسد. پرینت ای میل رزرو هتل را به او میدهم تا نشانی دقیق را نشانش داده باشم نگاهی به نشانی میاندازد و میگوید دقیقاً نمیداند باید کجا بروم اما گوشی تلفنش را بیرون میآورد و میگوید:«بذار از زنم بپرسم. اون همه ی آدرسها رو میدونه!» و بعد شماره را میگیرد و شروع میکند به پرتغالی صحبت کردن مکالمه که تمام میشود، اظهار ناامیدی میکند و میگوید زنش این خیابان را نمیشناخته بعد کمی فکر میکند و به این نتیجه میرسد بهتر است شمارهی خود هتل را بگیرد و از آنها بپرسد. من سعی میکنم به او بگویم نیازی به این کارها نیست من خودم خیابان را پیدا میکنم و به این کار عادت دارم راستش از اینکه او به خاطرم باید هزینهی تلفن بپردازد ،معذبم اما برای تئودور کمک کردن به من انگار مهمتر از هزینهی تلفن است. شماره ی هتل را میگیرد اما هنوز دکمهی سبز را نزده - یا شاید هم زده که تلفنش به صدا در میآید. شروع میکند به صحبت کردن به زبان پرتغالی و با لبخند مرا نگاه میکند. میگوید:«زنم زنگ زده به عروسمون. اون مال همون منطقه است بهش گفته که باید از کجا بری بهت میگم.» شاید بتوانم بگویم این صمیمانهترین و امیدوارکنندهترین برخورد مردم یک کشور دیگر در لحظه ی ورود است که تا به حال تجربه کردهام.
نظرات