کتاب جانور قندهار سفرنامه هادی معصومی زارع است به همسایه شرقی ایران، افغانستان. هادی معصومی زارع در شرایط حاکمیت طالبان، یعنی در شرایطی که بسیاری از مردم افغانستان به ایران میگریزند، یعنی در شرایطی که هیچ ایرانیای از ترس طالبان پا به افغانستان نمیگذارد، برای سفر به افغانستان تمام تلاشش را میکند. خودش چنین میگوید:
«با پایان داعش، مجددا پروژه سفر به همسایه شرقی را دنبال کردم. عدم صدور ویزا به دلیل فقدان معرف افغانستانی و بعد داستان کرونا دوباره سفرم را به تاخیر انداخت، تا اینکه طالبان از اواخر سال 1399 بخشهای زیادی از کشور را تصرف کرد و خیز بلندش را به سمت کابل برداشت. در چنین فضایی بود که در ابتدای بهار 1400 از طریق دوستی که خودش را نئوطالب میخواند پیامی برای ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان ارسال کردم و پاسخ شنیدم قدمش به روی چشم اما . . . »
هادی معصومی در این سفرنامه کوشیده تا با رعایت امانتداری و بی هیچ حب و بغضی حال و هوای افغانستان را از همان ماههای اول سقوط و پرچمداری طالبان روایت کند. ادبیاتی اندک سنگین که گاه با لهجه و اصطلاحات شیرین افغانها ترکیب میشود شیرینی متن را بیشتر میکند. اصطلاحاتی همچون:
«گپای روی سرک» که ایرانیاش میشود همان «حرفهای داخل تاکسی»
«میدان شغالی» وقتی به کار میرود که آدم سبکوزنی عرصه را خالی از قهرمان میبیند و سخنپراکنی میکند.
جدای از اینها ادبیات طنز داستان که به فراخور موقعیت کششی شیرین در داستان ایجاد میکند در کنار ترسِ گاه به گاه از طالبان توانسته جزر و مد مناسبی به فضای توصیفی داستان ببخشد و مخاطب را با خود همراه سازد. سفر مخاطب با معصومی زارع در میان واژهای کتاب با هرات و قندهار آغاز میشود. به مزار شریف، کابل جان، بامیان و دوباره کابل جان میرسد. و پس از عبور از غزنی و پنجشیر با البوم خاطرات به پایان میرسد.
«وصف العیش، نصفالعیش». پس مطالعه این کتاب لذت سفر به افغانستان را با خواننده به اشتراک میگذارد.
«بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی». پس کولهباری از تجربه را نیز در اختیار مخاطب میگذارد.
جدای از اینها، آگاهی از شرایط سیاسی، فرهنگی و جغرافیایی افغانستان تحفه بدیهی کتاب جانور قندهار است.
عاشقان سفرنامه، دوستداران داستانهای واقعی و پژوهشگران حوزه افغانستان و حتی بسیاری از افغانهای مقیم ایران میتوانند از این رهگذرنامه توشهای بربندند.
هنوز دو سه ساعتی نگذشته که خدایگان سماوار لگدکشمان میکند برای ادای فریضه صبح. یاد حاجی گرینوف میافتم. کورمال کورمال میرویم و با آفتابه و یحتمل بیهیچ ترتیب و موالاتی وضو میگیریم و همانطور گیج و منگ دو رکعت به کمرمان میزنیم و سلام نداده دوباره ولو میشویم. چند دقیقهای نگذشته که لگد دیگری به تخت گردهام مینشیند. از جا میپرم. از شدت خستگی چشمانم باز نمیشوند. از لای پلکهایم خداوندگار را میبینم که بالای سرم ایستاده و دارد به پشتو چیزهایی بلغور میکند. حجت ترجمه میکند. «وقتتان تَمامَه باید سماوار رَ تخلیه کُنِن.»
طالبان نسخه نئو یا دمو؟ اشکم در میآید. نمیتوانم جم بخورم حجت همان طور که وسایلش را جمع میکند با جوان پشتون تبار گپ میزند کاشف به عمل میآید پسر یکی از فرماندهان طالبان است که در کویته پاکستان کامپیوتر ساینس و انگلیسی میخواند. پس طالبان آن قدر هم که تصور میکنیم نئاندرتال نیست. با این اوصاف آیا مفهوم نئوطالبان مصداق خارجی دارد یا هنوز خیر؟ آیا طالبان تغییر جدی کردهاست یا این حرفها شعر است؟ با نسخه نئوی طالبان مواجهیم یا کماکان در بر پاشنه نسخه دموی آن می چرخد؟ گوشه نشینی ناشی از شکست و خروج از گردونه قدرت، افراد و احزاب و جنبشها را به بازنگری و بازاندیشی وادار میکند.
نظرات