«قیدار» تجلی یک پهلوان است؛ از آنهایی که قولشان ردخور نداشت و پشتشان فقط به یک خدا گرم بود، از آنهایی که قبای جوانمردی برازندهشان بود و رسمش را از بر بودند، از آنهایی که شیوه و مرامشان عجیب اما ستودنی بود.
قیدار مرد رمان رضا امیرخانی از همان آدمهای اصیل کتاب دیگرش، منِاو، است.
در هشت فصل همسفر جادههای این قصه شوید، اتولها و آدمهایش نگاه شما را به زندگی عوض خواهند کرد.
در جایی از کتاب میخوانیم:
(( آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاشش نلغزیده … این حرف سنگین است … خودم هم می دانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است…
مثلِ کف دست، کج و معوج خطش پیداست.
از آدم بی خطا می ترسم، از آدم دو خطا دوری می کنم، اما پای آدم تک خطا می ایستم…!»))
نظرات