کتاب قرار با خورشید مجموعهای منسجم از بیست روایت کوتاه و تأثیرگذار است که هر کدام پنجرهای تازه به تجربههای ناب و صادقانهی ملاقات با امام رضا(علیهالسلام) باز میکنند.مجموعه قرار با خورشید به کوشش مهدی قزلی نگاشته شده و نشر بهنشر منتشر کرده است. در میان صفحات کتاب قرار با خورشید، با نامهایی آشنا مثل رضا امیرخانی، مکرمه شوشتری، مرضیه اعتمادی، مریم برادران، حامد عسکری، بهرام عظیمی و احسان ناظم بکایی و دیگر نویسندگان همراه میشویم و قصههایی از عشق بیکلام، تحول درونی و دلدادگی به حضرت ثامنالحجج(علیهالسلام) میخوانیم.
اگر به دنبال اثری هستید که نهتنها لحظاتی از آرامش و معنویت را به شما هدیه دهد، بلکه با هر روایت شما را به تفکر درباره قدرت نگاه رئوف امام رضا علیهالسلام و تأثیر آن بر زندگیتان وادارد، قرار با خورشید انتخابی ایدهآل است. این کتاب، از دل تجربههای متفاوت نویسندگان صاحبسبک بیرون آمده و تضمین میکند که پس از هر داستان، با شور و انگیزهای تازه به زندگی روزمره بازگردید. وقت آن رسیده که قرار ملاقات معنوی خود را با خورشید خراسان ثبت کنید و در مسیر نور گام بردارید!
عنایتهای امام رضا(علیهالسلام) ابعادی فراتر از یک زیارت فیزیکی دارد. همین نگاه کوتاه و دلنواز ایشان، برای همهی ما ایرانیان منبع آرامش در روزهای سخت بوده است. از کودکی وقتی بیمار میشدیم و به ضامن آهو پناه میبردیم، تا امروز که در دوردستترین نقاط جهان دلتنگ حرم میشویم، عنایت و نگاه حضرت همیشه چراغ راه و امیدبخش قلبهایمان بوده است. این کتاب، جلوههای متنوعی از این لطف و کرامت را به تصویر میکشد و نشان میدهد که چگونه یک لبخند یا یک نگاه، میتواند دریچهای به نور معنویت بگشاید.
قرار با خورشید تنها یک مجموعه داستان نیست؛ تجربهایست که پس از خواندن هر روایت، خود را در حال زیارت دوبارهی حرم مییابید و عطش زیارت جان تازهای میگیرد. لحظه به لحظهی کتاب پر از حس نویدبخش و آرامشبخش است و تا پایان همراهتان میماند.
این کتاب مناسبِ عاشقان زیارت و علاقهمندان به معارف رضوی است که دنبال تجربههای واقعی و ملموساند، هر کسی را که در اوقات فراغت خود دلمشغول قصههای ساده اما ژرف میگردد همراهی میکند و به آنهایی هم که دوست دارند امید و دلگرمی را در روایتهای کوتاه زندگی لمس کنند، آرامش و قوت قلب میبخشد.
وسط آن همه بوی کندر و عود و گلاب چرا یاد آن کشاورز افتاده ام؟ در خیال خودم میبینم که امسال انارها را فروخته است و دست همسرش را گرفته است. و کنار جاده ایستاده است و با اولین اتوبوس بنز قدیمی آمده است زیارت، صبحرسیده است و حالا با پیرزن آمده اند پشت در بسته دارد گله میکند به امام رضا که چرا در را به روی او بسته است مگر چه غشی در معامله داشته است؟ انارها ظاهرش بد بوده است؟ دلال پولش را کم کرده است دیگر... حالا فقط تصویر او را می بینم که پشت در بسته حرم ایستاده است و از گردنه آهوان قطع بلاد کرده است و آمده است تا با آن دستان زمختی که چاقو را گرفته بود و با آن تن و بدن خاکی آهوی حرم باشد... و حالا در به روی او بسته است.
حالم عوض میشود. تسبیح سبز را در جیبم لمس میکنم از ته دل سلام میکنم از طرف آن کشاورزی که دم در طلایی بسته ایستاده است. شروع میکنم به صد لحن از سوی او حرف زدن به امام رضا میگویم خوب میدانم که جای او را گرفته ام کاش شماره او را میدادم تا پس از این به او زنگ بزنند به امام رضا میگویم سلام مرا که نپذیرفتی اصلاً نگذاشتی در این آیین رسمی سلام کنم اما سلام آن پیرمرد دل شکسته را بپذیرا میدانم که به او جواب خواهد داد. برون مقامه و یسمعون کلامه و یردون سلامه.
نظرات