کتاب فصل باران اثر مهدی قزلی، که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده، پلی است میان دل و تاریخ که با گردآوری ۳۲ روایت از نویسندگان مختلف، خواننده را به سفری روحانی و پر از احساس به سوی عشق و دلدادگی به امام حسین (علیهالسلام) میبرد. روایتهایی که با قلمی گرم و پر از شور، داستانهای زندگی و ارادت بیپایان مردم ایران به این امام بزرگوار را به تصویر میکشند. در این اثر، هر داستان گویی همچون آینهای است از ارزشهای معنوی و پیوندی عمیق میان زندگی روزمره و عشق به امام حسین علیهالسلام، که نشان از نسبتداری و احساسی ناب در دل هر ایرانی دارد.
ارادت مردم ایران به امام حسین(علیهالسلام) ریشه در تاریخ و فرهنگ این سرزمین دارد. از عزاداریهای پرشور محرم گرفته تا نذرها و پیادهرویهای اربعین، این عشق نهتنها یک باور شخصی، بلکه بخشی از هویت ملی و اجتماعی ایرانیان است. این ارتباط معنوی در قالبهای گوناگون از جمله ادبیات، هنر و آیینهای مذهبی نمود پیدا کرده و فصل باران نیز جلوهای از همین عشق ماندگار است.
مهدی قزلی با بهرهگیری از تجربیات دستاندرکاران برنامه «فصل باران» در شبکه چهار سیما، دنیایی از احساسات واقعی و صمیمی را به قلم آورده است؛ زبانی ساده و دلنشین که مخاطب را به تأمل در مفاهیم عشق، امید و گذر زمان دعوت میکند و هر سطر آن موجبات افزایش آگاهی و همبستگی اجتماعی را در دل عاشقان ایمان فراهم میآورد. مطالعه این اثر فرصتی ارزشمند است برای درک عمیقتر ارزشهای معنوی و شناخت داستانهای جانانهای که با زیبایی ادبی، پیامهای زندگیبخشی ارائه میدهند و بازتابدهنده ارادت مردم ایران به امام حسین(علیهالسلام) هستند.
این کتاب را به عاشقان امام حسین(علیهالسلام)، علاقهمندان به ادبیات دینی و معنوی، پژوهشگران فرهنگ عاشورا و کسانی که به دنبال روایات الهامبخش و تأملبرانگیز هستند، پیشنهاد میکنیم.
خلاصه تا آن موقع خودم با پاهای خودم هیئت نرفته بودم. حالا سر کوچه ما و توی باشگاه ما قرار بود هیئت بگیرند. اول به نیت نکه انداختن و اذیت کردن داخل باشگاه شدم. بعد، دیدم محمد منتظری از بالای نردبان صدایم میزند که «آقا پسر، اون طناب ها رو بده طناب دادن همانا و چنگ زدن به ریسمان حسین همانا!
درسه روز صبح تا شب به سیاهی زدن و مرتب کردن هیئت گذشت و پنجشنبه شب اولین شب هیئت با پیراهن سیاه وارد باشگاه شدم. توی باشگاهی که به این و آن مشت و لگد می زدم، سینه زن شدم. یک شب آن قدر گریه کردم که احساس کردم هر آن ممکن است بمیرم. غم حسین از همه چیز رهایم کرد؛ ولی خودم اسیر شدم. هیئت بین الحرمین که رفت توی محله هیئت «منتظران المهدی» را راه انداختم دست بچه هایی را که خودم علاف کوچه و خیابانشان کرده بودم به زور گرفتم و آوردم هیئت همه شان شدند هیئتی هر هفته چهارشنبه شبها با ابتدایی ترین لوازم هیئت می گرفتیم. سال اول یک میکروفون ساده خریدیم و وصل می کردیم به دستگاه سیدی یا دستگاهی که قبلاً باهاش آهنگهای ادورایی گوش میکردم برای بچه ها زیارت عاشورا می خواندم. خودم شدم زیارت عاشور اخوان و مداح و روضه خوان مجالس زنانه شدم شاعر و نویسنده و خبرنگار.
نظرات