کتاب «سوقی» خاطراتی است از زبان ایرانیان بازگردانده شده از عراق است.
روابط مردم دو کشور همسایه، گاهی خارج از مناسبات سیاسی دو کشور قرار میگیرد. از قدیم مردم مرز نشین بین عراق و ایران در رفت و آمد بودند و برخی در آن طرف مرز، ماندگار میشدند. اما با روی کار آمدن حزب بعث و شروع موج ایرانی هراسی، افرادی که سالها در عراق زندگی میکردند به بهانه ایرانی بودن دستگیر میشدند و تمام اموالشان مصادره میشد و به ایران بازگردانده میشدند. مواجه دولت و حکومت نوپای ایران با این آوارگان اجباری آنهم در شرایط جنگی بین ایران و عراق، باعث شده بود مشکلات عدیدهای برای این قشر بوجود بیاید. از مهمترین مشکلات آنها با اینکه ایران خاک آبا اجدادیشان بود، نداشتن شناسنامه ایرانی بود، که به سبب آن از تحصیل و امکانات دیگر نمیتوانستند استفاده کنند.
این کتاب به قلم شاهدخت حیدری، با مصاحبه با چند تن از این قشر مظلوم و بیگناه، نگاشته شده است.
پسرم کنار در ورودی ایستاده بود و مرا نگاه میکرد که زودتر کارم تمام شود و به خانه برگردیم. آقای مسئول که مردی نسبتاً چاق و میانسال بود، برگه را گرفت و نگاهی به من انداخت تک سرفه ای زد و گفت: چند تا بچه داری؟» گفتم: «چهار» تا نگاهی به پسرم انداخت و گفت: «اون همراه توئه؟» گفتم: «بله» گفت چه نسبتی با تو داره؟» گفتم: «پسرمه!» گفت: خیلی خب میدونی برای چی احضار شدی؟» گفتم: «نه نمی دونم گفت شوهر تو دیگه برنمیگرده چون اون ایرانیه ما بچه ها رو میفرستیم پیش پدرشان و تو باید با یکی از نظامی هایی که توی جنگ معلول شده ازدواج کنی احساس میکردم که اشتباهی شده یا من اشتباه شنیده ام گفتم متوجه نشدم! نمیفهمم شما چی میگی.» این بار صدایش را بلندتر کرد و گفت: «تو باید با یکی از کسانی که توی جنگ معلول شده ازدواج کنی پنج هزار دینار هم به تو هدیه میدیم.» گفتم: «من چهار تا بچه دارم!» گفت «میدونم بچه هات رو می فرستیم پیش پدرشون. حالا هم برو فکرهات رو بکن این را گفت و مشغول کارش شد.
نظرات