داستانهای حسن کچل یکی از مشهورترین قصههای عامیانه ایرانی است. این شخصیت دارای خصوصیتهای متناقض و بامزهایست که باعث میشود در داستانهایش به دردسر بیفتد و از اشتباهاتش درس بگیرد. حالا کتاب «سرزمین دیوها» این شخصیت را به امانت گرفته و آن را به شکل تازهای درآورده؛ البته تقریباً با همان ویژگیها. حسن کچل در این جهان طنزآمیز هم تنبل است و هم فعال، هم ساده است و هم زرنگ، هم قهرمان است و هم بازنده! این داستان درباره جنگ حسن کچل با دیوهایی است که میخواهند او را نابود کنند و او باید با استفاده از امکانات کمی که در اختیار دارد، آنها را شکست بدهد. این کتاب دومین جلد از مجموعه داستان کودک «پهلوان پشه» است. ماجراجوییهای جالب و هیجانانگیز شخصیت داستان در فضای ایرانِ قدیم روایت میشود که هم سرگرمیهای زیادی را در بین راه برایش در پی دارد و هم بچهها را با فرهنگ کشورشان آشنا میکند. «محمدرضا شمس» به شخصیتهای شاهنامه علاقه زیادی دارد و تلاش کرده در این کتاب به آن ادای دین کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«چهل تا دیو، چهلتایی با هم حسن را بردند به قلعه پادشاه دیوها. پادشاه دیوها دیو سیاهی بود که شاخهایی بنفش داشت و به جای تاج دیگ گندهای روی سرش گذاشته بود. دیگبهسر پرسید: «وزیر این کیه؟» دیو سفید وزیر دیگبهسر بود. «این پهلوون حسنه قربان، همونی که میخواستین. خیلی گشتم تا پیداش کردم. فقط اونه که میتونه ما رو از این وضع نجات بده و از شراون...» چهل تا دیو با ترس و لرز گفتند: «اسمشو نبر! اسمشو نبر!» دیو سفید گفت: «از شر اسمشو نبر خلاص کنه.» حسن و سلامآقا نگاه معنیداری به هم کردند. حسن آهسته پرسید: «اینها چی میگن؟ اسمشو نبر دیگه کیه؟» سلامآقا جواب داد: «نمیدونم. فقط میدونم هرکیه، اینها ازش میترسن و میخوان از شرش خلاص شن.» حسن گفت: «خسته نباشی. زحمت کشیدی!» سلامآقا گفت: «درمونده نباشی! قابلی نداشت.» دیگبهسر نگاهی به سرتاپای حسن انداخت و گفت: «بدک نیست! پدرسوخته گُندهمُنده است!» چهل تا دیو گفتند «گندهمنده است، گندهمنده است. پدرسوخته گندهمنده است!» دیو سفید گفت: «قربان خیلی قویه. اسمش همهجا پیچیده. همه از جن و پری گرفته تا دیو و آدمیزاد و...» چهل تا دیو داد زدند: «اسمشو نبر! اسمشو نبر!» دیو سفید گفت: «... اسمشو نبر، از اون حرف میزنن.» دیگبهسر چند دور، دور حسن چرخید و گفت: «ببینیم و تعریف کنیم.»
نظرات