کتاب «ساحل تهران» مجموعه داستانهایی به قلم مجید قیصری است. او که در دوران جوانی جنگ را تجربه کرده و حوادث سیاسی-اجتماعی دهه شصت و هفتاد را نظارگر بوده در این کتاب با تاثیر از آن سالها دست به قلم برده و پنج داستان کوتاه نوشته است. داستانهایی که هر کدام در چند بخش با محوریت حوادثی چون جنگ، کودک و شهر هستند و تلاش دارد تا انسان ایرانی که جزو طبقه متوسط جامعه محسوب میگردند را روایت کند. نقطه قوت در آثار قیصری ضرباهنگ دقیق و حساب شده اتفاقات به ضمیمه دیالوگهایی است که در عین سادگی معنایی عمیق را به مخاطب انتقال میدهند. قیصری با نگاهی مینیمال به خلق این آثار پرداخته و تلاش داشته با ساختار پست مدرن روحیات و اخلاقیات انسان معاصر را بازنمایی کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
دختره را یک باره دید. کنار مرمر سفید دیوار حیاط، ایستاده بود زیر درخت خرما انتظارش را داشت ولی نه اینجا توی حیاط دختره چون غنچهای ناشکفته پژمرده شده و با گردن خم ایستاده بود گوشهی دیوار. از دوسال پیش که نظافت این ساختمان را به عهده گرفت توی حیاط ندیده بودش نه دختره و نه مادرش را سابقه نداشت با مادرش یا تنهایی بیایند توی حیاط دختره دامن صورتی رنگ بلند پوشیده بود و روبان سرخی زده بود به فرق موهای مشکیاش. اولش چیزی نمیگفت ایستاده بود و حیاط را خیره خیره نگاه میکرد به جایی، شاید هم او را نگاه میکرد. شاید به چکمههای زرد و بلند مهری نگاه میکرد. چکمهها را تازه خریده بود. قبلاً با چکمههای ساق کوتاه مشکی میآمد توی حیاط در نبود دختره حیاط را جارو کرده و برگهای ریختهی کف حیاط را جمع کرده بود توی سطل پلاستیکی گوشه حیاط میخواست در انباری را ببندد که دختره را دیده بود و چند دقیقهی بعد دختره به حرف افتاده و تقاضای میز کرده بود. انگار نه انگار که مهری را هشت ماه اینجا ندیده بود. از پادش نمیرفت درست هشت ماه و دو هفته بود که «بهرو» و مادرش را ندیده بود
نظرات