کتاب«رویای آنّه» روایت زندگی جانباز اهل ترکیه عیسی شباهت(مهدوی) است که به قلم معصومه حسینی مهرآبادی نگاشته شده و انتشارات شهید کاظمی، منتشر ساخته است.
نور حقطلبی که بر زمین میتابد، دیگر مرز و جغرافیا نمیشناسد. هر س چشمی بینا و قلبی آماده داشته باشد، جذب نور میشود. نور انقلاب اسلامی که تابید، دلها را بیدار کرد. عیسی شباهت، نوجوانی اهل روستایی در ترکیه، با اعلامیههای امام بیدار شد. قصد ایران کرد و درس طلبگی برگزید. سختی یاد گرفتن زبان فارسی و غربت، فقر و سختی درس، او را از هدفش بازنداشت.
با وجود مجاهدتهای فراوان و جانبازی در راه انقلاب اسلامی، باز هم حین نوشتن کتاب، بارها گفته بود که کاری برای اسلام نکرده است.
این کتاب جذاب و متفاوت از زندگینامه ایثارگران جبهه، ما را به فکر وامیدارد که ما برای اسلام چه کردهایم؟
در ترکیه وقتی با برخی افراد از تصمیمم برای رفتن به ایران میگفتم متعجب نگاهم میکردند و میگفتند «به وقت به سرت نزنه بری ایران ایران پر از پاسدارهاییه که همه آدم کشان تو هم که غریب اگه گیرت بیارن زنده ت نمی ذارن من اما هیچ کدام این حرفها را باور نمیکردم؛ آنچه از حسین شنیده بودم چیزی غیر از اینها بود با خیال راحت روی صندلی نشستم. یکی از پاسدارها که احتمالاً ظاهر عجیب و غریبم برایش سؤال شده بود کنارم نشست. همان طور که لبخند میزد شروع به خوش و بش کرد و وقتی فهمید ایرانی نیستم از علت آمدنم پرسید. دست و پاشکسته ماجرا را برایش تعریف کردم؛ اینکه به عشق تحصیل در حوزه به ایران آمده ام و الان راهی بنابم و میخواهم بروم پیش شیخ مصطفای بنابی از مراغه تا بناب حدود پانزده کیلومتر راه بود نیم ساعته رسیدیم پیاده که شدیم پاسدار کرایه ام را حساب کرد و برای اینکه در بناب سردرگم نشوم از بقیه دوستانش جدا شد و من را تا خود مدرسه رساند مدرسه در زیرزمین مسجد جامع قرار داشت با پنج حجره که یکی از آنها آشپزخانه بود و چهار حجره دوازده متری دیگر مخصوص طلاب ترکیه ای بود یک حجره بزرگ هم داشت مخصوص جلسات و دورهمی ها.
به چشم برهم زدنی ده پانزده طلبه ترکیه ای دورم را گرفتند و تا اتاق شیخ همراهی ام کردند پاسدار که خیالش از بودن مدیر مدرسه راحت شد خداحافظی کرد و زیباترین خاطره از پاسدارهای ایرانی را برایم رقم زد. اتاق مدیر کوچک تر از بقیه اتاقها بود و شیخ مصطفی برخلاف تصورم جوانی ۳۵ - ۳۶ ساله. خوشامد گفت.
نظرات