خودتان را در یک موقعیت فرضی تصوّر کنید. با حیرت در حیات خانهتان خشکتان زده. بادکنکهای نیمهسالم هنوز به دیوار چسبیدهاند. زمین پُر است از کاغذکادوهای پاره و کلاههای رنگارنگ مقوّایی. اما حیرت شما از این است که امروز بعد از یک اشتباه فاحش در جلسۀ کاری و از دست دادن آخرین مهلت پرداخت قسط بیمه، تولّد فرزند هفتسالهتان را هم از دست دادهاید! اینجاست که بعد از یک لحظه مکث و خیره شدن به دوربین زندگیتان، از خودتان میپرسید: «چی شد که اینجوری شد؟!»
باور کنید یا نه، همۀ حلقههای این تراژدی یکروزه، فقط و فقط به یک خطای عجیب شناختی برمیگردد؛ گوش ندادن! این «شما»ی شبیهسازیشده بیگناه است و اشتباهی ندارد جز اینکه چند چیز را درست نشنیده؛ هزینههای پروژه را از دهان رئیس، تاریخ دقیق را از دهان کارشناس بیمه، و ساعت درست را از دهان همسرش! کتاب «راه و رسم گوش دادن» شاید در نگاه اوّل چیزی نباشد جز توضیح واضحات؛ امّا نویسنده هم دقیقاً میخواهد به شما بگوید که این نشنیدن نیست که عامل بسیاری از شکافهای عاطفی و نارضایتیها در زندگی میشود؛ بلکه گوش دادن هنری است که باید بیاموزیم و این هنر، آنقدرها هم که فکرش را میکردهایم واضح و مبرهن نبوده است. این کتاب با تخصص نوشته شده، اما بیآلایش است و فقط از ما میخواهد که انساندوستانه برخورد کنیم و خودمان را جای طرف مقابل بگذاریم. از نگاه «کیت مرفی»، گوش دادن هم مثل صحبت کردن راه و رسمی دارد که متأسفانه در دنیای مدرن، دنیای فردگرایی و اقتصاد آزاد و مادینگری و بیمعنایی، این هنر لابهلای داد و هوار هنر «حرف زدن» خاموش شده است. به همین دلیل است که نظرات این نویسنده، با ترجمۀ روان و خواندنی «مریم سربندی فراهانی»، ما را به سمت خودشناسی، رشد و ارتقای اخلاقی و فکری در بستر ارتباطات اجتماعی سوق میدهد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«وقتی کسی حرفی به شما میزند مثل این است که توپی را به سمتتان پرتاب میکند. گوش ندادن یا نصفهونیمه گوش دادن، مثل این است که وقتی توپ درست از کنارتان عبور میکند یا به سادگی مقابلتان زمین میخورد، دستهایتان را به کمرتان بزنید یا روی خود را برگردانید. اگر در هر یک از موقعیتهای محتملی که در بالا مطرح شد به همکارتان بگویید: «آها، خب» یا «اگر بخواهی چند تا کارتن دارم» همان نگرفتن توپ است. شنوندۀ خوب با دقت کردن به نشانههای لحنی و غیرکلامی و مطرح کردن یکی دو سؤال روشنکننده، میتواند با حسّاسیت و دقّت بیشتری پاسخ بدهد. مثل اینکه پیشنهاد کنید اگر اضطراب دارد ساعت جلسهای را که برایش برنامهریزی کرده بودید، تغییر بدهید؛ یا به احساس علاقهاش توجّه کنید و بگویید از اینکه دیگر خیلی او را نمیبینید ناراحتید، یا اگر این احساس دوطرفه نیست به علاقهاش توجه نکنید.
اگر حواستان باشد که آدمها تحت تأثیر عواطف هستند و اغلب اوقات بیشتر از منطقی بدون تعصب، از حسادت، غرور، خجالت شوق، ترس یا تکبّر تأثیر میگیرند، مدیریّت کردن شرایط آسانتر میشود. ما عمل و عکسالعمل داریم، زیرا چیزی را احساس میکنیم. جدّی نگرفتن این مسئله و سطحی گوش دادن یا اصلاً گوش ندادن زیانی جدی به بار میآورد. اگر آدمها ساده و بدون احساس به نظر میرسند، فقط به این معناست که خیلی خوب آنها را نمیشناسید. جی. پیرپونت مورگان میگوید: «آدم همیشه دو علّت برای کارهایش دارد. یک علّت خوب و یک علت واقعی». گوش دادن کمک میکند تا ذهنیّت و انگیزههای افراد را بفهمید؛ اینها برای ساختن روابط مشترک و ثمربخش و همینطور دانستن اینکه از کدام روابط پرهیز کنید، لازم است.»
نظرات