مجموعه «دیپلماسی با صدای بلند» در واقع گزارشهای تدوین شده از مصاحبههایی است که دفتر پژوهشهای تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا با همکاری بنیاد مطالعات ایران انجام داده است. محوریت این مصاحبهها سیاست خارجی ایالات متحده در ارتباط با حکومت پهلوی دوم است. پژوهشگران این پروژه با گرفتن مصاحبه از مستشاران نظامی و سیاسی که در این دوران به ایران اعزام شدهاند تلاش نمودهاند اهداف و برنامههای این کشور در مورد حکومت پهلوی را فهم و کشف کنند. ویلیام بور تحلیل گر برجسته مسائل سیاسی و چند تن دیگر از پژوهشگران ایرانی در طول سه سال از 1985 تا 1988 با چندین تن از سفیران و فرماندهان نظامی که حضور موثری در ایران داشتهاند پیرامون مهمترین اتفاقات رخ داده در این دوران همچون کودتای 28 مرداد، انقلاب سفید و تسخیر سفارت آمریکا گفتگو کرده و توانستهاند اطلاعات مهم و تازهای کسب کنند. این نوشتار حقیقت بسیاری از وقایع رخ داده در آن دوران را آشکار میکند و تصویری شفاف از مداخلات مستقیم واشنگتن بر دولت ایران را بازتاب میدهد.
در جلد سوم از این مجموعه سه نفر دیگر از افراد مسوول در ایران در مقابل پرسشهای ویلیام بور قرار گرفتهاند و نقطه نظرات خود را پیرامون مباحث مطرح شده به شکل مبسوط توضیح دادهاند. مایکل مترینکو افسر دیپلماتی که در قامت سپاه صلح در کردستان حضور داشته سپس مدتی در تهران به تدریس میپردازد و مدتی نیز به عنوان سفیر در تبریز حضور دارد. او از گروگانهای سال 58 بود. جک میکلوس حدود هفت سال مسوول مسائل ایران در وزارت خارجه آمریکا بود و بعد از آن نیز مدتی به عنوان معاون سفیر در تهران حضور داشت. کلنل گراتیان یاتسویچ به عنوان مسوول میز ایران در سازمان سیا بوده و مدتی در تهران خدمت کرده و از مهرههای تاثیرگذار در سفارت و روابط بین دو کشور بوده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
من همیشه فکر میکردم دیگر نیازی به شاه نیست یا واقعاً دیگر حضور او عملی نیست. همیشه برای من جای سؤال بود که او با خانوادهاش چگونه انتظار دارند او به عنوان دیکتاتور ایران دوام بیاورد، در حالی که تحصیلات او دیگر قابل مقایسه با بسیاری از افراد حکومتش نبود. در عین حال، حکومت هر ساله هزاران ایرانی را برای تحصیل و آموزش به خارج از کشور اعزام میکرد و انتظار داشت که آنها برگردند. آنها را به مدت سه یا چهار یا ۱۰ سال به آمریکا ،آلمان، انگلیس، فرانسه و غیره میفرستاد و سپس انتظار داشت برگردند و به آموختههای خود در بیرون از ایران بیاعتنایی کنند. آنها دانشجویان نخبه ایران را به خارج اعزام میکردند. هر ساله هزاران هزار دانشجو در سنی اعزام میشدند که شخصیت و افکار آنها شکل میگرفت. فرستادن هزاران نفر در سنی که افکار آنها در حال شکل گرفتن بود مثلاً ۱۸ تا ۲۵ سالگی و سپس انتظار اینکه آنها برگردند و از دیکتاتوری کامل و فاسد راضی باشند احمقانه بود. من به افرادی نگاه میکردم که آنها را میشناختم. افراد حرفهای محلی که در خارج یا در ایران تحصیل کرده بودند و این سیستم دیگر مناسب آنها نبود. همچنین، از سخنرانیهایی که میشنیدم و از رفتار و گفتار شاه و خانوادهاش احساس میکردم آنها در دنیای متفاوتی زندگی میکنند. به نظر میرسید آنها واقعاً چیز زیادی دربارۀ ایران نمیدانند. قطعاً آنها هیچ ارتباطی با زندگی روزمره در ایران با مردم عادی نداشتند. آنها رعیتها را میدیدند، وضعیت افسران را میدیدند، وضعیت پرسنل دیپلماتیک را میدیدند و با این حال برای تعطیلات به خارج میرفتند، از خارج خرید میکردند و به نظر نمیرسید بدانند در کشور چه اتفاقی میافتد.
نظرات