تاریخ هر کشوری پر از فراز و نشیب است. یک روز خوب است و یک روز بد، یک روز امپراطوری بزرگی در آن برپاست و یک روز همهچیز با خاک یکسان میشود. کشور ما هم با تاریخ چندین هزارسالهاش از چالشهای زیادی گذشته؛ یکی از این چالشها هم دورۀ مشروطه است. در اواخر دورۀ قاجار که اروپاییها برای تسخیر ایران نقشه میکشیدند و از سمت دیگر مردم خود را بین یک دوراهی سنت-مدرنیته میدیدند، قطعاً قضاوت دربارۀ شخصیتهای تاریخی هم نمیتواند کار آسانی باشد. کتاب «دیلماج» به شرح زندگی و فعالیتهای یکی از همین افراد میپردازد؛ تنها با این تفاوت که شخصیت کتاب یعنی «میرزا یوسف خان مستوفی» دقیقاً یک شخص واقعی نیست و نویسنده او را با ترکیبی از خیالات خود و واقعیتهای تاریخی ساخته است. در اواخر دورۀ قاجار فردی به نام «میرزا یوسف مستوفی الممالک» نیز هست که میتوانیم کارکتر اول این داستان را برداشتی از این شخصیت تاریخی بدانیم. این کتاب دربارۀ بحران فکری و ایدئولوژیکی است که در این دوره فراگیر شده بود و در حقیقت، در پشتپردۀ آن تلاش و سرمایهگذاری گسترده انگلستان دیده میشود. «حمیدرضا شاهآبادی»، پژوهشگر تاریخی و رماننویس نامآشنای ایرانی، در این کتاب تلاش کرده تا با وارد کردن شخصیتهای تاریخی مشهوری مثل «ناصرالدین شاه»، «محمدعلی فروغی» و «عباس میرزا» روند داستان را در ذهن مخاطب با رگههای بیشتری از واقعیت ترکیب کند. به این ترتیب در این داستان، از دریچۀ نگاه شخصیتی که در واقعیت هم اثبات چندانی برای خیانت یا شرافت او نسبت به وطن و مردمش وجود ندارد، شاهد وقایع مهمّ و تحولات تاریخی پررنگی هستیم که سرنوشت امروز ما را رقم زده است؛ اتفاقاتی از قبیل دخالت انگلستان در امور داخلی، فروپاشی سلسلۀ قاجار و نفوذ پنهانی انجمنهای فراماسونری در فرهنگ و سیاست ایران.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«در ادامۀ این کنجکاوی برای شناخت همۀ پدیدههای زندگی مردم انگلستان، میرزا یوسف یکبار به تماشای یک محاکمه در لندن میرود: «لندن عدالتخانههای متعدده دارد که در آن امور خلاف هر متهم یا متهمه را موبهمو و جزء به جزء بررسی کرده کیفر میدهند. دیروز به عمارت مرکزی عدالتخانه رفتم که الحق از عمارات بیمثال عالم است. درب اصلی بسته اما درب دیگری باز بود که نظّار از آن اجازۀ دخول داشتند. به آرامی وارد محکمه شده جمعی را دیدم که هر یک در جای خود در نهایت ادب و سکوت نشسته. چون یکی تکلم میکند دیگران هم استماع سخن او کرده، احدی اجازه سخنرانی ندارد؛ مگر بعد از اتمام سخن آن کس. وکیل دعوا و حاکم به لباس عدل کلاه سفید بر سر بسته، مانند پیرزنان که موها بر یکدیگر پیچیده و یک شنل سیاه پوشیده بودند. هر یک دفاتر و کتب عدیدۀ قطور در پیش رو نهاده، ثبت همهگونه مذاکرات کرده و از لابهلای اوراق کتابها به قوانین مراجعه کرده، جزای متهم را معلوم میکنند.»
نظرات