کتاب دلاوران عالی قاپو داستانی تاریخی به قلم بهزاد دانشگر است که نوجوان را به دوران شاه عباس دوم میبرد. داستان با سفر جوانی در جستوجوی همسرش از کاشان به اصفهان شکل میگیرد. او که سری بیباک دارد در کاروانسرایی در جاده کاشان-اصفهان با سلیم- که به قول خودش بزن بهادر است- آشنا میشود. اما این آشنایی دیری نمیپاید که با ورود چند قلچماق به کاروانسرا به فضای درگیری وارد میشود. هر طور هست قهرمان قصه ما به کمک سلیم از کاروانسرا بیرون میزند.
قرار بود با شیرین ازدواج کند. شیرین دختر عموی قهرمان داستان است. اما آخرین شکار دوران مجردی به جای دو هفته به یک ماه رسید. وقتی برگشت شیرین به استقبالش نیامد. همسایه ها گفتند منصورخان حاکم کاشان آمده بود مهمانی یکی از اقوامش. به تازگی ترفیع گرفته بود و روی پایش بند نبود. به دنبال هدیهای بود تا برای شاه عباس دوم به اصفهان ببرد. همسر منصور خان شیرین را در یک میهمانی میبیند و چندی بعد به عمو نامه مینویسید حیف است دختری به این زیبایی در روستا بماند. او را به دربار شاه میبرم تا با انواع هنرها آشنا شود و اگر شد یکی از زنان شاه یا شاهزاده شود. عمو گفت او شیرینی خورده پسر عمویش است. اما ماجرا جور دیگری رقم خورد.
خون زیادی ازش رفت و بیهوش افتاد چندی بعد با دستمال خیسی بر پیشانیاش بیدار شد.
-تندر کجاست؟
-باید به دربار شاه عباس بروم. به عالی قاپو.
به نظر شما جوان عاشق قصه ما به شیرینش میرسد؟ اصلا مگر میتواند بالای حرف شاه، حرفی بزند؟
قهرمان قصه ما برای ورود به قصر پادشاه نقشهها میریزد. خودش را به جای یکی از ماموران حکومتی جا میزند. اندک اندک به دربار شاه میرسد و میشود از ملازمان حضرت. اما مقصود او کجاست؟
این اثر در حین گذری بر تاریخ، نوجوانان را با دانشمندان ایرانی، معماری و زیباییهای اصفهان آشنا میسازد. همچنین طعمی از عشق، فداکاری و شجاعت را در دل خواننده زنده میکند.
نوجوانهایی که به رمانهای تاریخی و عاشقانه علاقه دارند از این پیشنهاد لذت ببرند.
گفتم: «اگر بمانم باید توی دربار شاه عباس دوم خدمت کنم. این یعنی همراهی با ظلم شاه.
آقا سید گفت: شاه عباس دوم از مغولها که ظالم تر و وحشی تر نیست گل پسر؟ هست؟»
...گفتم: «نه
گفت: اما خواجه نصیرالدین طوسی و علامه حلّی رفتند کنار این آدمهای وحشی و خون خوار و از آنها آدمهایی ساختند که به جای خونریزی و تخریب شهرها به ساختن و آباد کردن گرایش پیدا کردند. خواجه نصیر کاری کرد که خان مغول بزرگترین رصدخانه آن روز جهان را در مراغه بسازد و ایران شد کانون علم ستاره شناسی و هیئت دنیا. او ریاضی و هندسه را به جایی رساند که هنوز بسیاری از ریاضیدانهای جهان نتوانستهاند به آن مرزها نزدیک شوند.
یا علامه حلی که با معرفت و دانشش چنان روی خان مغول تأثیر گذاشت که او شیعه شد. فکر کردی اینها کم خدمتی بوده به دین و ملت ما؟... اگر تأثیر این وزرای دانشمند در حکومتهای قبلی نبود که الان فقط یک ویرانه باقی مانده بود از ایران.»
نظرات