کتاب «رستم و سهراب» هشتمین جلد از مجموعه قصههای شاهنامه راوی قصه معروفی است. یکی از تراژیکترین قصههای تاریخ ادبیات ایران مربوط به همین پدر و پسر است. رستم همسری از سرزمین سمنگان به نام تهمینه برمیگزیند که برایش پسری به نام سهراب میآورد. رستم به دلیل حضور در جنگ و نبرد هیچگاه فرصت نمیکند پسر خود را ببیند اما به همسر خود نشانی داده تا بر بازوی فرزندش ببند. در هنگام حمله توران به ایران سهراب به پهلوانی رشید و نام آور تبدیل شده که فرماندهی سپاه توران را برعهده دارد. رستم نیز به عنوان یکی از فرماندهان کاووس شاه ایران در این جنگ حضور دارد و چندین روز به رزم با فرزند خود میپردازد. سرانجام آن اتفاق تلخ رخ میدهد و قصه پسرکشی از این نقطه آغاز میگردد. این اثر که داستان فردوسی را به نثر درآورده و در برخی لحظات از ابیات نغز شاعر نیز استفاده نموده کتاب خوبی است برای نوجوانان تا با افسانههای شاهنامه آشنا گردند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
رستم دست بر شانهی سهراب میزند:«اگرچه دشمن منی اما جسارت و بی باکیات را میستایم که همیشه آرزویم داشتن فرزندی چون تو بود.» گرمای دست رستم چون رودی از شانه ی سهراب جاری میشود و جانش را سیراب میکند. دلگرم و پرامید چشم در چشم رستم میدوزد: «پیداست زمانه با تو بسیار نامهربان بوده که چهرهات شکسته است و برف پیری برگیسوانت باریده. به سخنم گوش کن که تاب و توان این نبرد را در تو نمیبینم و با این برو بازو و یال و کوپال، خواریات را نمیپسندم.» رستم مشتی خاک را چنگ میزند و به هوا میپاشد: «این دانههای شن را ببین. خشکاند و سنگین از خاک هم که پر بگیرند باز به خاک بر میگردند. اما تو ای جوان! هنوز سرد و گرم روزگار را نچشیده ای پس بکوش تا مثل دانههای آب سبک شوی؛ از ابر بر زمین میبارند اما با تابش خورشید باز به خانهشان آسمان باز میگردند. این خطهای شکسته را بر پیشانیام بخوان که هر یک یادگار نبردی است و روزگاری توان فرسا با همین نیزه بسیار دیو را به زمین دوختهام و با همین دست پشت بسیار پهلوان را به خاک رساندهام. کوه و دریا گواه مناند که هرگز شکست را نچشیدهام و به هر جا تاختهام جز با مژدهی پیروزی به سرزمین خویش بازنگشتهام پیداست دلی پاک چون آب داری و سری پرشور پیداست پدری آزاده داری و مادری آزموده به سرزمینت بازگرد که در همین زمان اندک، مهرت بر دلم نشسته مرگ هر کس را رازی است و روزی نگذار مهر راز مرگ تو به دست من گشوده شود.»
نظرات