کتاب «دزد و شاهزاده» اثر مجید ملامحمدی روایتگر داستانی عجیب است. آمدن مردی از اشقیا برای رفع درد خود به زمان ما.
آیا تا به حال نام زرعه بن ابان شنیدهاید؟ در جریان کربلا، زرعه با تمام خشونت و دلسنگی اش، آب را بر حریم امام حسین(علیهالسلام) میبندد. امام او را نفرین میکند و زرعه تا ابد تشنه میشود. تشنگی که هیچ گاه پایان ندارد.
حال زرعه طی اتفاقی عجیب، به زمان ما میآید و با پیمان، نوجوانی پاک روبرو میشود. زرعه از دردش میگوید و پیمان که او را دقیق نمیشناسد، برایش دل رحمی میکند اما غافل از اینکه یک حرامی ملعون همیشه ملعون وکثیف است.
زرعه، پیمان را به اسارت گرفته و به زمانه خود و به کوفه میبرد تا او را به عنوان غلام به ابنزیاد بفروشد و پولی برای درمان عطش بیپایانش بیابد. پیمان از دست او میگریزد و در کوفه سرگردان میشود. اما حال و هوای کوفه و مردمان آن زمانش بیشتر پیمان را حیران میکند.
داستان این کتاب را برای شما که دوست دارید بیشتر از حال و هوای شهر کوفه بدانید، پیشهناد میکنیم.
راهب در نیمه های شب از پشت پنجره دیر چیز عجیبی می بیند. سر مقدس حسین بر روی نیزه میدرخشد و نور خیره کننده آن تا آسمان بالا می رود. او هراسان می شود و به گریه می افتد سپس به سمت سرکرده مأموران ابن زیاد می رود. چند سکه طلا به او می دهد که سر حسین را تا صبح به درون دیر ببرد. سرکرده طمعکار قبول می کند. راهب سر حسین را به درون دیر میبرد آن نور همه دیر را روشن می سازد. او تا صبح در کنار آن سر بریده به گریه و ناله مینشیند. تا آنکه آن سر مقدس با او حرف می زند. راهب شگفت زده میشود و به حرف های حسین گوش می سپارد. سپس مسلمان می شود و سر را به مأمورانی که به دنبالش آمده اند، بر می گرداند. او با معجزه خدا مسلمان میشود. باور کن حرفهایم راست و درست است. من راهب را بعد از آن ماجرا زیارت کرده ام. او از بهترین و پاک ترین پدران روحانی ما بود
نظرات