کتاب «معلّم حَسابی» روایتی از خاطرات شفاهی «صدیقه جعفری نیک» است که از فعالان برجستۀ نهضت سوادآموزی در دهۀ شصت بوده و بخشی از جهادگران فرهنگساز انقلاب اسلامی ایران به شمار میرود. این کتاب که بخشی از مجموعۀ «جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی» را به خود اختصاص داده، بر حرکت اجتماعی مهمی تمرکز کرده که به عقیدۀ حضرت امام خمینی (ره) در مسیر تثبیت آرمانهای قیام از مسکن و بهداشت نیز مهمتر و حیاتیتر بوده است؛ و این گام مهم چیزی نیست جز سوادآموزی. مسئولیت سنگین این نهضت آموزش و پرورش نسلهایی محروم و بیسواد بود؛ بنابراین نهتنها آیندۀ علمی و زیرساختهای آکادمیک کشورمان را در دست داشت، بلکه رسالت آن گسترش فرهنگ انقلابی و اسلامی در مردمی بود که سالها تحت فشار فرهنگ سکولار بودهاند.
«مریم استادی» برای نگارش این کتاب، طی ساعتها مصاحبه با خانم جعفری نیک، از فعالیتهای جهادی این زن نمونه مینویسد و با تحقیقات جانبی خود، موفق شده فضای دوران انقلاب و سپس جنگ تحمیلی را به شکلی شفاف ترسیم کند. زندگی این معلّم دلسوز از همان کودکی با آبادانی و جهاد مردمی پیوند خورده و با حرکت به سمت بخشهای بعدی کتاب، چگونگی آشنایی او با نهضت، شروع فعالیت در روستاهای محروم و سازماندهی برای گسترش فرهنگ سوادآموزی را، از زبان خانم معلم میخوانیم. به فرمودۀ امام (ره) کشوری که به دنبال بسط و تبلیغ اسلام است، در وهلۀ اول نیاز مبرم به کسب دانش دارد و خانم صدیقه جعفری نیک، جزو سردمداران این جبهه در خطّ مقدم مبارزه با فرهنگ بیگانه بودهاند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«یک روز هوا بارانی بود و سر کلاس مشغول درس بودیم که ناگهان خانمها بدون اینکه چیزی بگویند بدوبدو از کلاس بیرون رفتند. دنبالشان که کردم دیدم با اضطراب و عجله بچههایشان را از کوچه جمع میکنند و به خانه میبرند. عدۀ دیگری هم به سمت مدرسه میدویدند. همین که یک لکه ابر در آسمان روستا پیدا میشد، سراسیمه میرفتند و بچهها را بیاعتنا به معلم از کلاس برمیداشتند و میبردند. این را از زبان دو معلم آقایی که به بچههای روستا درس میدادند، شنیده بودیم. مدرسه در مسیر سیل بود و حفرۀ نیمدایرهای روی دیوارش دیده میشد.
میگفتند سیلاب بزرگی که سال قبل آمده این حفره را ایجاد کرده است. توی باغهایشان هم تختهسنگهایی به بزرگی هندوانه به چشم میخورد که نشان میداد باغهایشان هم بیخسارت نمانده است. میگفتند سنگهایی جمع کردهاند که چندین برابر بزرگتر از اینها بودهاند. طبیعی بود که این اتفاق برایشان بیفتد. زمینهای کشاورزیشان را تا توانسته بودند جلو آورده بودند تا بتوانند از آب رودخانه استفاده کنند، رودخانه هم در مسیر سیل بود؛ این بود که زمینهایشان داخل درّه بود و خانهها در دامنه. وقتی بارندگی شروع میشد هرچه در مسیر رودخانه بود به سمت خانههایشان توی دامنه به بالا میآوردند.
یک روز صبح زود بارندگی شدیدی شروع شد. آنقدر از آسمان بارید تا اینکه سیل شد و راه رودخانه را تا مدتها بست. مردم که زندگیشان با آب رودخانه میچرخید، همگی جمع شدند تا با همکاری هم مسیر رودخانه را لایروبی کنند. آقای طهماسبی که آن روز برای کمک رفته بود، تعریف میکرد جوی آبی رو که تا دو کیلومتر به داخل روستا جریان داشت هم از همون اول تا آخرش لایروبی کردیم. دو سه روزی طول کشید تا دوباره رودخانه و جوی به حالت اول برگشتند.»
نظرات