کتاب «حــیـــدر» روایت عاشقانه نه سال از زندگی امیرالمومنین علی علیهالسلام، از زبان خود ایشان است.
عشق را اگر بخواهیم نمونهای عملی روی زمین بیابیم، قطعا آغازش سال دوم هجری قمری است. آنجا که شیرمردی از دیار حجاز زره میفروشد تا جهاز خانهای را آماده کند که عروس آن خانه، بهترین زنان عالم است. چه مبارک وصلتی که خداوند شخصا دختر را از پدرش خواستگاری میکند. ایم دو یار عاشق هرچه پیش آمد، کنار هم بودند. از کار در خانه تا جهاد در راه خدا، از روزه برای شفا تا اطعام افطاری به مسکین، یتیم و اسیر. خانهشان مأمن نور و محل عبادت ملائکه بود، این خانه نورانی که تنها درب باز مانده به سمت مسجد بود، خانهای که خداوند درباره اهل خانه، آیه تطهیر نازل کرد، خانهای که پیامبر دست مادر این خانه را به حالت رکوع میبوسید، همین خانه روزی در آتش حسد، جاهطلبی و خیانت به عهد سوخت. این حقیقی ترین عشق دنیا، سال یازده هجری، پروانهاش را سوزاندند و علی تنها شد.
کتاب حیدر نوشته آزاده اسکندری، از این خانه و خانوادهاش از زبان مولا علی(علیهالسلام) میگوید.
نه در خانه چیزی برای خوردن بود نه پولی داشتم. به خانه زید رفتم، تنها چادر فاطمه را پیشش امانت گذاشتم و از او کمی جو قرض گرفتم. به خانه سرزدم و یک راست به نخلستان رفتم. آن روز با زبان روزه از بس طناب دلو را از چاه کشیدم، کف دستهایم زخم شده بود و می سوخت. دم غروب به خانه رفتم تا لباس هایم را برای نماز عوض کنم فاطمه نان پخته بود و در محرابش نماز می خواند. سلامش را داد و مثل همیشه با لبخند رو به رویم ایستاد. عبایم را روی دوشم انداخت و کفش هایم را که دستمال کشیده بود، جلویم جفت کرد. شب، فاطمه سفره را پهن میکرد که کسی در خانه مان را زد. رفتم در را باز کردم. زید و خانمش بودند و چادر فاطمه در دستشان زید مثل همیشه اش نبود. صدایش هم مثل بدنش می لرزید.
- هوا تاریک شد؛ اما خانه ما روشن روشن بود. اول خانمم متوجه شد حیرت کرده بودیم نور از اتاقی بود که چادر فاطمه را روی طاقچه اش گذاشته بودیم گفتیم شاید خیالاتی شده ایم. رفتم همه فامیل هایم را خبر کردم آنها هم انگشت به دهان ماندند. همه خیره به نوری بودیم که از چادر فاطمه بلند شده بود نه فقط ما بلکه بعضی از اقواممان هم میخواهند مسلمان شوند. امکانش هست؟
نظرات