خفقان گسترده و خونین شیعیان در زمان امام هادی(ع) موضوعی است که با یک ماجرای پرهیجان توسط شکرالله اسدی مبرهن در این کتاب بازگو میشود، داستانی که ویژگیهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن زمانه را بیان میکند و همهچیز با شخصیت مبارز و شجاعی به نام عبدالرحمان آغاز میشود؛ درست از روزی که میفهمد همه خانوادهاش توسط حکومت کشته شدند...
دربخشی از کتاب میخوانیم:
((دختـرم!دعـا را از کسـی گدایـی نکـن. همین کـه حاجتمنـد شـدی، خـودت حاجـتت را از خدایـت درخواسـت کـن. خداونـد در قـرآن ضامـن اجابـت دعاهـا شـده اسـت.
آســیه در دل رهایــی عبدالرحمــان را از پــروردگار درخواســت میکنــد. لحظــه ایب عــد پنجــه دســت گــرم و مردانــه ای را روی شــانهاش احســاس میکنــد. هاشــم آهنگــردســت روی شــانۀ آسـیه گذاشـته اسـت.))
نظرات