بعضی وقتها از شنیدن یک بیت، آنقدر شگفتزده میشوی که یک بار دیگر آن را میخوانی و بارها و بارها تکرار میکنی انگار در هر مرتبه تکرار بیشتر درکش کردهباشی، بعضی اشعار انگار از قلب تو میجوشد و همه آن چیزی است که میخواستی بگویی، این غزلها گاهی آدم را متحیر میکنند مخصوصا وقتی در رسای امامی باشد که میدانی چقدر حواسش به تو است.
حمیدرضا برقعی نیز در کتاب «تحیر» شاعر همین دست اشعار است، واژههایی که به زبان قافیهها تاریخ صدر اسلام و نقش بیبدیل حضرت حیدر(ع) را روایت میکنند. منظومهای با شانزده بخش و به سبک نوین غزل_مثنوی که چند بیت آن چنین باشد:
((قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
برکهای رود شد و موج شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه اُحُد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یکتنه بالا میرفت
تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا میرفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن مأذنه بالا میرفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا میرفت))
نظرات