کتاب «بیسیمچی تخس» خاطرات جانباز رزمنده ابوالقاسم عموحسینی است که با وجود سن کم توانست با ترفند و کلک خودش را همراه نیروهای داوطلب به جبهه جنگ برساند و در آنجا به عنوان نیروی واحد مخابرات فعالیت کند. او در عملیاتهای متعددی به عنوان بیسیمچی فرماندهان حضور داشته و از نزدیک شاهد رشادت و جانفدایی بزرگمردانی همچون مهدی زین الدین بوده است. او تا پایان جنگ به شکل مستمر در جنگ حضور داشته و بسیاری از حوادث بزرگ جنگ را با چشمان خویش دیده و در هنگام حمله ناجوانمردانه شیمیایی نیز مجروح میگردد. ایشان پس از جنگ تمامی خاطرات خود را در چندین دفتر مکتوب کردند و پس از چندین سال در اختیار نویسندگان جنگ قرار دادند تا این اثر جذاب و خواندنی منتشر گردد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
راننده این بار هم جوابش منفی بود برای من سؤال شده بود این همه تأکید روی این قضیه برای چیست وقتی مرد رفت و باز ما تنها شدیم، آقا مهدی گفت: «نباید دستور دو تا بشه اونم مقابل هم بعضیا میرن پیش این و اون دستوری رو میگیرن باب طبعشون نیست، میان پیش من باید حواسمون باشه حرفها دو تا نشه و دستوری که دیگران دادن خراب نشه.» بچههای مخابرات توی سرپل ذهاب فقط یک اتاق جمع وجور داشتند اما مقر اصلی شان توی پادگان ابوذر بود؛ حدود بیست کیلومتری سرپل آنجا همه چیز اوضاع ردیفتری داشت؛ آرایشگاه فروشگاه، عکاسی خیاطی هر نوع خدماتی که یک رزمنده به آن نیاز پیدا میکرد توی پادگان ابوذر راه انداخته بودند. حمام های درست و حسابی اش که دیگر همه چیز تمامش میکرد. محرم سال ۱۳۶۲ را توی همین پادگان گذراندیم.
نظرات