کتاب «ارمیا» را به یاد دارید؟ اولین اثر رضا امیرخانی با آن شخصیت عجیب و دلنشین که در رفاقت با سهراب، دنیایش دگرگون شده بود و داستانش نیز حال و هوای عجیبی از یک معدنچی، بسیجی، و بیشتر از همه یک شیدا را داشت؟
«بیوتن» را دوباره ارمیا پیش میبرد اینبار نه از ایران و نه از میان جمعیت شگفتآور تشییع امام خمینی(ره) بلکه از لاسوگاس و خیابان های آمریکا، با شخصیتهایی که پایشان به قصه باز میشود و ماجرایشان قلب و روح و بود و نبود ارمیا را زیر و رو میکند.
مواجهه رزمنده خاکریزهای ساده با دیسکوهای پر زرق و برق، همانقدر خطوط این کتاب را به آشوب میکشد که سوالات بیجواب ارمیا ذهن او را، در دنیایی که دیگر نه سهراب هست، نه امام(ره) و نه دستانی که به گرمی روی شانههایش بنشیند...
حقیقت این کتاب، حقیقت یک انتخاب است که بیوطن و غریب بمانی یا بیوتن و بیتفاوت شوی؟ رگهای گردنت را بدهی یا ریشههای غیرتت را ببری؟
در بخشی از کتاب میخوانیم:
((اگر تیر دیگری داری بفرست، اگر بلای دیگری هم داری نازل کن، البلاء للولاء. . . دوست دارم مثل ابا عبد الله بمیرم. . . با نحر رگ گردن. . . بالقطع الوتین. . . بیوتن نمیخواهم دل بکنم از دنیا))
نظرات