کناب «بگذار اسبت بتازد» روایت محبوبه زارع از ماجرای حر بن یزید ریاحی است که از پیش از حرکت او به سوی کربلا آغار میشود.
در این اثر شهید هدایتیافته کربلا، حکایت خود را از طریق گفتگوی خیالانگیز با دو عنصر همراهاش پیش میبرد؛ اولین عنصر مادر اوست، که نماد دعای خیر و حمایت عاطفی است و دیگری، همسفر او در این مسیر، اسبش است که بر سر هر دوراهی با او گفتگو میکند و حقیقتهای قلبش را از این طریق با مخاطب درمیان میگذارد.
چنانکه در بخشی از این کتاب که توسط نشر کتابستان به کتابرسان آمدهاست میخوانیم:
((بیابان های کوفه را پشت سر می گذاشتیم و به پیش می تاختیم. من اما هر قدم، به عقب بر می گشتم:
به روزگار حکومت علی(ع) در کوفه!
به روزگار نوجوانی ام!
به عدالت علی(ع) که بر قدرت طلبان گران آمده بود.
به صفین و نهروان و جمل!
رزمیده بودم. بارها و بارها. جنگ را از آغاز جوانی در رکاب علی(ع) تجربه کرده بودم. تا امروز که هزار مرد تناور، سوار بر اسب های جنگی پشت سرم میان بیابان می تاختند.))
نظرات