کتاب «بچهها! بهنام» داستان زندگی یکی از شهدای نوجوان ایران است که آوازهاش پس از گذشت چهل سال هنوز در کشور طنین انداز است. محدثه سادات طباطبایی سرگذشت پسر سیزده سالهای به نام بهنام محمدی را نوشته است. نوجوانی که در زمان حمله صدام به شهر خرمشهر در زادگاهش ماند و با تمام توان به مقابله با دشمن برخاست. گرچه بهنام جثه کوچکی داشت اما دل شجاع و بزرگی داشت که باعث میشد بیهیچ ترس جلوی بعثیهای ترسناک بایستد و به دیگر مدافعان شهر کمک کند. این کتاب با بیانی روان و تصویرگری خوب توانسته از دلاوریهای بهنام برای کودکان امروز ایران قصه بگوید.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
زنها و بچهها دسته دسته از شهر بیرون میرفتن و مردها میموندن که نذارن شهر بیفته دست دشمن .بهنام رو هم خانواده و آشناها چند بار بردن اهواز ولی دوباره برگشت خرمشهر. حالا بهنام بود و خرمشهر و رزمندهها و سربازای دشمن که ساعت به ساعت تعدادشون بیشتر میشد. رزمنده ها هر جا بهنام رو میدیدن فریاد میزدن بچه اینجا موندی چه کار؟ برو تو شهر نمون. بهنام میدونست جنگ جای بچه ها نیست ولی اینو باید به اونایی میگفتن که جنگ رو آورده بودن تو شهر و خونه بهنام اون که دلش از این حرفا شکسته بود زد تو کوچه پس کوچه ها اما همین که از یه کوچه تنگ رفت بیرون دید جلوش پره از سربازای عراقی با کلی تفنگ و چند تا تانک بهنام میخواست برگرده ولی با خودش فکر کرد چرا فرار کنم؟ مگه چی کار کردم؟ برای همین با ترس و لرز رفت جلو. یکی از سربازا با اخم گفت: تو اینجا چه کار میکنی بچه؟ بهنام که راست راستی ترسیده بود بی اختیار زد زیر گریه و گفت دنبال مامانم میگردم سرباز :گفت برو بچه اینجا نایست.
نظرات