بحرانهای جهانی، حوادث غیرمترقبه، جنگ، فاجعههای انسانی، بلایای طبیعی و غیرطبیعی. روزی نیست که اخبار از چنین موضوعاتی خالی باشد. حتی گاهی مشتاقانه انتظار چنین خبرهایی را میکشیم. گویا میلی درونی به شنیدن خبر بد داریم و تازه وقتی از یک حادثه بزرگ خبردار میشویم تازه روزمان روز شده است. علت این کشش ذاتی ما انسانها برای جستجوی اخبار ناگوار و بیشتر دانستن از جزئیات تلخ ماجرا از کجا میآید؟
الیزا گبرت در آستانه پاندمی کرونا نگاهی داشته است به بحرانهایی که در طول زندگی از سر گذرانده و یا حوادثی که در موردشان تحقیق کرده است و در فضای رسانه و اجتماعی به دنبال یافتن اطلاعات درموردشان بوده است. او با نوشتن مجموعه جستاری به نام «به خاطره اعتمادی نیست» به دنبال بازیابی احساساتی است که در طول رخ دادن این رویدادها از سرگذرانده است. اینکه این حوادث غیرمترقبه همچون یازده سپتامبر، کرونا و جنگهای مختلف چه تاثیر بر زندگی او گذاشتهاند و باور او به جهان را چگونه دستخوش تغییر قرار دادهاند. او به دنبال پاسخ دادن به این سوال است که چرا در پی حوادث تلخ هستیم و چگونه میتوان در ضمن این بحرانهای تمام نشدنی به زندگی ادامه داد؟ پاسخهای او نه راهکارهای روانشناسانه یا فیلسوفانه بلکه دریافتهای ادبی یک شاعر و نویسنده از دل زندگی است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
جان ام.هال هم بیناییاش را در بیست و چهار سالگی از دست داد و دربارهی تجربهاش کتابی نوشت به نام لمس صخره او بعد از نابینا شدن کم کم تصویر بدنیاش را از دست داد؛ وقتی نمیتوانست بدنش را ببیند، دیگر نمیتوانست تصورش کند. او مینویسد: این واقعیت که آدم نمیتواند نگاهی به پایین بیندازد و در خطوط بدنش پیوستگی دلگرم کنندهی آگاهیاش را ببیند این حس را ایجاد میکند که فرد در حال حل شدن است و دیگر در مکانی مشخص، متراکم نیست. نابینایی خاطرات دیداری هال را هم تغییر داد. بعد از مدتی متوجه شد که دیگر نمیتواند عزیزانش را یا حتی صورت خودش را تصور کند. آدمهای دیگر صداهایی بیبدن شدند و وجود خودش خودی بیبدن.
نظرات