کتاب «بزرگ شدن در سپیدان» نوشته زینب ایمان طلب یک داستان استعاری از یک حادثه تلخ است. پس از شکل گیری گروهکهای تروریستی در کشور سوریه این افراد به بسیاری از نقاط کشور حمله کردند و بر هر نقطهای تسلط پیدا میکردند به اسم اسلام به سلاخی و کشتار مردم میپرداختند. در استان ادلب دو شهر فوعه و کفریا که مردمی شیعه نشین دارد در زمان حمله داعش به محاصره درآمدند. با مقاومت و ایثار مجاهدان شهر دشمن هیچگاه نتوانست این دو منطقه را به تسخیر درآورد اما با شلیک خمپاره و ممانعت از ورود دارو و غذا باعث شهادت هزاران نفر شد. پس از سه سال محاصره این منطقه سرانجام بر اثر توافقت انجام شده مردم توانستند از این شهر خارج شوند و به اردوگاه پناهندگان فرستاده شوند. نقاشی کودکان این مناطق زینب ایمان طلب را به این فکر انداخت که با غصه این مردم قصه ای علیه ظلم و جنگ بنویسد. در این کتاب سوده و سعید خواهر و برادری هستند که از یک راه مخفی به شهری ناشناخته میرسند. شهری که مردمانش کوتوله هستند و توسط گروهی هرتزلی محاصره شدند. آن ها باید کمک کنند تا این مردم از این زندان بزرگ نجات پیدا کنند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
طعم سیبی که چشیده بود، زیر زبانش بود. اما هدف مهمتری داشت و میخواست روی هدفش تمرکز کند او باید بهترین دوندهی دنیا میشد. همان طور که پارچهی ارغوانی را به پایین لباس آبیاش میدوخت خودش را تصور کرد که لباس ورزشی سبز پوشیده بود و کفشهای بابا را به پا داشت و مقنعهی سفیدش کج و کوله شده بود و داشت مثل برق میدوید و میدوید و میدوید و از خط پایان رد میشد. توی خیالش همه جیغ میکشیدند و تشویقش میکردند. مامان و بابا و سعید از روی سکوی تماشاچیها برایش دست تکان میدادند. پرچم سوریه را برمیداشت و دور خودش میپیچید و باز میدوید و میدوید. تماشاچیها متعجب میشدند یکی از گزارشگرها داد میزد:«دختر! مسابقه تمام شد اول شدی» سوده خوشحال داد میزد: «یه دور دیگه میزنم به افتخار کشورم به افتخار مردمم ما همیشه پیروزیم بعد انگشتهایش را به نشان پیروزی جلوی دوربینها میگرفت و همه فریاد زنان اسمش را تکرار میکردند.»
نظرات