کتاب اینجا همانجاست به قلم راضیه تجار از قصه مردان روحالله میگوید آن هم نه در دهه شصت یا در بحبوحه جنگ؛ در روزگاری سخن میگوید که نفس روحالله بر سرمان نیست، اما روح او و مرام او در دلهایمان زنده است. همین مرام بود که روحالله عجمیان را به میدان مبارزه با اغتشاشگران کشاند. این اثر زندگینامه داستانی شهید امنیت، سید روحالله عجمیان را از زبان پدر روایت میکند.
روحالله، مرد روحالله بود. یک بسیجی مخلص دهه هفتادی که شهید زندگی کرد و شهید شد. داستان به جایی میرسد که گوشهای از کربلای سال 61 هجری قمری در سال 1401 هجری شمسی، به دست شقیترین افراد، تکرار میشود و پدر بر پیکر پسر بیست و هفت سالهاش به اشک میگوید:
جوانان بنیهاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید
به دنبال اعتراضات بیاساس پس از مرگ مهسا امینی اغتشاشات و ناامنی در برخی از نقاط کشور شدت میگیرد. شبکههای معاند نیز با هزار و یک دروغ دیگر بر آتش اغتشاشات میدمند. مرگ مهسا امینی بهانه خوبی برای شروع بود، اما برای ادامه کافی نبود. کشتهسازی مانند سوخت برای ادامه اغتشاشات لازم است. یک بار مهسا امینی و یک بار حدیث نجفی و ... . این ناامنیها نیروهای مردمی حفظ امنیت، پلیس و حتی مردم عادی را به مقابله میکشاند.
پنجشنبه دوازده آبان 1401 اتوبان تهران کرج، عدهای میهن فروشِ سبک سر راه را بر مردم عادی مسدود میکنند. خبر به بسیجی مخلص، روحالله عجمیان میرسد. خود را به محل میرساند تا با اغتشاشگران مقابله کند، هر چند روحالله به فنون رزمی آگاه بود اما تعداد زیاد حریفان و توحش آنها او را از پا درآورد. اوج حماقت و سنگدلی اعتشاشگران باعث شهادت روحالله شد. وقتی خبر آنچه بر پسر گذشته را به مادر میدهند میگوید: «روحالله برای خدا شهید شد. ما رهبر و انقلاب را تنها نخواهیم گذاشت.»
سرانجام پیکر این سرباز مکتب روحالله همانجایی دفن میشود که خودش وصیت کرده بود. پدرش میگوید: «روحالله با دوستانش به مزار شهدای مدافع حرم در حرم امام زاده محمد میرود و میگوید مرا کنار اینها دفن کنید. دوستانش میخندند و میگویند حالا شهادت کجا بود؟ میخواهی بروی سوریه؟ او دیگر حرفی نمیزند. چهار روز بعد پیکرش همان جایی که گفته بود به خاک سپرده شد.»
کتاب حاضر داستان زندگی این شهید بزرگوار را از روزهایی کودکی تا روزهایی پس از ششهادت روایت میکند.
برای اینکه بدانیم برای لحظه لحظه امنیت، چه خون دلها خوردهایم و پاس بداریم این امانت را.
این اثر را به همه بسیجیان، نیروهای انتظامی و عاملان امنیت پیشنهاد میکنیم. بالاخص عموم مردم مخاطب این اثر زیبا هستند.
یک هفته قبل از شهادتش همه بچهها، نوهها، دامادها و عروسها خانه من بودند. مادرشان خیلی خوشحال بود.
جوجه کباب درست کرده بود. بگو بخند بود و شوخی. به قول معروف همه مشکلات را پشت در گذاشته بودیم. اما روح الله گوش به زنگ بود. دلشوره داشت. همه میدانستیم با توجه به شلوغیهایی که راه افتاده، اگر از پایگاه فراخوان بزنند مثل قرقی میرود. این اواخر زده بود به کار گچکاری و رابیتسسازی و کارهای ساختمانی. قبل از آن هم توی کارگاه کارتنسازی آقای برین، فرمانده پایگاه کار میکرد که تعطیل شد. همان جا گفت: دیگه کسی نمیتونه به جونم نق بزنه که کار نمی کنی. میبینند که با یک دست چند هندوانه برداشتم.» پروانه با عشق نگاهش کرد.
-کی گفته کار نمی کنی میگیم حقوقی رو که از زیر پای فیل در میآری جمع کن این قدر بریزو بپاش نکن.
نظرات