خوشبختی در دنیای ما شاید چیز غریب و پیچیدهای باشد. هرکدام از ما تعریف خودمان را از آن داریم و به نحوی به دنبالش هستیم؛ اما در این میان عناصر مشترکی هم وجود دارد؛ مانند سلامتی، ثروت، روابط موفق، رشد فردی و فتح کردن قلّههای بالاتر. برای رسیدن به اینها، در کنار تلاش و پشتکاری که لازمۀ کار است، چیزی هست که در عصر مدرن رنگ باخته و رو به افول رفته است؛ و آن مفهومی است به نام «ارتباط». هویت هر شخص با جامعۀ اطرافش تعریف میشود، اما برای ایجاد یک ارتباط مؤثر نیاز به ظرفیت پذیرش نظر دیگران داریم.
کتاب «از بازخوردت متشکرم» با دیدگاهی تازه به این مفهوم پرداخته و نور را روی نقطۀ حساسی میگیرد که هیچکدام از ما نمیتوانیم ادّعا کنیم در آن بینقص هستیم. ما به یک شبکۀ ارتباطی با انسانها نیاز داریم تا به امنیت ذهنی، اعتمادبهنفس و امید دست پیدا کنیم، ولی جایی که این خطوط بههم میرسند، ناگزیر به چالش میخوریم. اصل پیام این کتاب بسیار ساده است؛ بازخورد گرفتن یک هنر است. این هنر برای ما نه به عنوان یک ابزار جانبی، که در نقش یک اهرم اصلی عمل میکند. در یک ارتباط سالم با والدین، همسر، فرزندان، دوستان و همکاران و خصوصاً رئیسمان، نظرخواهی و نظردهی یک عنصر کلیدی است؛ چیزی که باعث میشود از دیدگاهی تازه به مسائل نگاه کنیم، به کاستیهای خودمان آگاه شویم و درصدد پُر کردن این حفرهها بر بیاییم. اما نگران نباشید! این کتاب قصد ندارد به شما امیدواری کاذب بدهد، اصلاً هم به دنبال انگیزهبخشی افراطی نیست. «داگلاس استون و شیلا هین» طی دههها تجربه و ارتباط با اقشار گوناگون از پنج قاره، به این نتیجه رسیدهاند که رمز موفقیت در هر ارتباط، به شکل قابل توجهی بستگی به نحوۀ بازخوردگیری ما دارد، نه شیوۀ بازخورددهی دیگران! به این ترتیب این کتاب ما را قدمبهقدم به سمت همذاتپنداری، اعتمادبهنفس و رشد فردی حرکت میدهد و ما را در مسیر آموختن «خوب شنیدن» و «خوب درک کردن» همراهی میکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«وقتی رئیستان میگوید چقدر از بودنتان در تیمش رضایت دارد، به نوعی قدردانی کرده است. اساساً قدردانی از جنس ارتباط و پیوند انسانی است. معنای ظاهری قدردانی این است که متشکرم؛ ولی بهطور ضمنی این پیامها را هم میرساند که «میبینمت»، «میدانم چقدر تلاش کردی» و «برایم اهمیت داری».
دیده شدن، حس درک شدن از طرف دیگران، بسیار مهم است. در کودکی این نیازها به راحتی بروز داده میشوند. مثلاً آن موقعی که در زمین بازی فریاد میزنیم: «آهای مامان! مامان! مامان ببین!». در بزرگسالی یاد میگیریم اینقدر آشکارا پیله نکنیم، ولی میل به شنیدن اینکه فردی بگوید: «وای، نگاهش کن!» و اشتیاق دریافت پیامهای غیرمنتظره با درون مایۀ تأیید و تصدیق مانند «بله، تو را میبینم، درکت میکنم، تو اهمیّت داری.» هرگز در ما از بین نمیرود.
قدردانی به ما انگیزه میدهد، موجب میشود گامهای بلندتری برداریم و انرژی لازم را برای دوچندان کردن کوششهایمان فراهم میکند. وقتی افراد گلایه میکنند که آنقدر که باید در محل کارشان بازخورد نمیگیرند، اغلب منظورشان این است که شک دارند کسی متوجه میشود یا اهمیّت میدهد که آنها چقدر سخت کار میکنند. آنها پند و اندرز نمیخواهند، بلکه دوست دارند ازشان قدردانی شود.»
نظرات