کتاب اردو در قبرستان ژغاره نوشته زهرا جلائیفر و منتشرشده توسط انتشارات بهنشر، داستانی متفاوت، پرماجرا و سرشار از رمز و راز است که نوجوانان را به سفری هیجانانگیز و غیرمنتظره در دل یک قبرستان قدیمی میبرد. ماجرا از جایی شروع میشود که گروهی از دانشآموزان برای یک اردوی تفریحی به قبرستان ژغاره میروند؛ جایی که قرار است صرفاً مکانی برای بازی و خنده باشد، اما با ورود به فضاهای ناشناخته و روایتهای محلی، به سفری پُر از اتفاقات عجیب و لحظات دلهرهآور تبدیل میشود.
در مرکز داستان، شخصیت بادآورد، پسری ۱۷ ساله با اسمی خاص و متفاوت قرار دارد. او تصمیم میگیرد نامش را تغییر دهد، اما پدربزرگش که مردی سختگیر و رازآلود است، شرطی عجیب برایش میگذارد: باید به قبرستان ژغاره برود و مأموریتی خاص را انجام دهد. این مأموریت، دروازهای است به دنیایی از رازهای خانوادگی، باورهای قدیمی و حتی نشانههایی از گذشته که آرامآرام آشکار میشوند.
نویسنده با نثری روان و صمیمی، توانسته فضایی ملموس از روستا، قبرستان، و ذهن نوجوانان خلق کند؛ فضایی که مرز میان خیال و واقعیت را درهم میآمیزد. داستان با الهام از ماجرای تاریخی عبدالرحمن اصفهانی در زمان امام هادی (علیهالسلام) عمقی معنوی یافته و بهنوعی پیوندی میان دنیای امروز نوجوانان و باورهای دینی گذشته برقرار کرده است.
این رمان نهتنها سرگرمکننده و پرکشش است، بلکه بهزیبایی ارزشهایی مثل دوستی، شجاعت، تفکر، هویت و پیوند با ریشهها را در دل داستان جای داده است. برای نوجوانانی که عاشق داستانهای معمایی، ماجراجویانه و پُر از کشف و شهود هستند، «اردو در قبرستان ژغاره» یک انتخاب عالی است؛ سفری فراموشنشدنی که تا آخرین صفحه خواننده را با خود همراه میکند.
این کتاب را به نوجوانانی پیشنهاد میکنیم که به داستانهای پرماجرا، معمایی و همراه با فضای رازآلود علاقه دارند. همچنین برای والدینی مناسب است که بهدنبال کتابی سرگرمکننده و در عین حال آموزنده برای فرزندانشان هستند. علاقهمندان به داستانهایی با رگههایی از هویت، باورهای محلی و معنویت نیز از این کتاب لذت خواهند برد.
بادآورد برنگشت و نگاهشان نکرد؛ ولی میفهمید که کشمکش بین آنها ادامه دارد کشمکش بر سر اینکه مثل سلمان بزرگوار باشند و به روی بادآورد نیاورند یا مثل محراب به خاطر آمدنشان تا ته سفر منت سر بادآورد بگذارند و تا جا دارد سختیهای سفر را توی سرش بزنند. محسن که مثل همیشه کمتر از محراب حرف میزد اما با رفتار سردش کاملاً نشان داده بود که همچنان از بادآورد شاکی است گفت: «حالا که اومدیم دیگه گندش رو در نیار بگو ببینیم چیکار باید بکنیم
بادآورد برگشت و نگاهش کرد با چه زبانی باید به آنها می فهماند که هرچه کمتر به پروپایش بپیچند و پیگیرش شوند کارش راحت تر است؟ با من ومن جواب داد: «نمیدونم قبرستونه یا به قبره. اصلاً نمیدونم که نشونه ای داره یا نه بابا بزرگم اجدادش رو تا اصفهان و اطراف رد زده این یکی رو تا قبل تصادف نتونستن پیدا کنن فقط یه نشونه هایی پیدا کردن که احتمالاً تو یکی از روستاهای اطراف اصفهان مرده همین»
محراب گفت: «خُب یعنی قراره همه روستاهای اطراف اصفهان رو شخم بزنیم و دنبال استخوون پوسیده بگردیم؟ چه ایده خوبی برای گذروندن تابستون!»
نظرات