کتاب یکیشون خیلی خوبه به قلم منصوره رضایی خاطراتی طنز از خواستگاری دختران را روایت میکند تا در پس لبخندی تلخ اما جاننشین بیاندیشیم به هزار و یک رسم و رسوم بیاساس، خرافههای ضد و نقیض، توقعات افلاکی و البته حرفهای برآمده از دل از همان نوعی که لاجرم بر دل نشیند.
بگذارید از واقعیت سخن بگوییم. روزگاری همین که پسر نانی بیاورد و دختر به صورت بالقوه محبتی در کنار چایی قند پهلو به خانواده ارزانی کند، برای تشکیل یک خانواده کفایت میکرد. اما حالا از جهاز و مهریه و مراسم عقد و عروسی و هزار و یک خرج و برج اضافی که بگذریم میرسیم به مساله سازگاری زوجین، جلسات متعدد خواستگاری، عبور داماد از ذرهبین مادر عروس و عبور عروس از میکروسکوپ مادر و خواهر داماد. ولی واقعا مسئله به این سختیها نیست. خودمون سختش میکنیم و زیر بار این همه تکلف تا کمر خم میشویم.
همین موضوعات شده دستمایه کتاب یکیشون خیلی خوبه تا به مدد لبخند بنشینیم پای سوال واقعا چرا؟! چرا آغاز یک زندگی مشترک را به جای زینت بخشی با عشقِ بر مبنای عقل به پول و چشم و هم چشمی و تجملات و حرفهای بعضا بیاساس بزرگترها و ... آلوده میکنیم. خلاصه به قول سهراب سپهری:
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
تا در سایه لبخندی تلخ، بیاندیشیم و بشکنیم تمام رسم و رسومات خرافی را، بشکنیم بت چشم و همچشمی را و ساده بگیریم.
خانوادههایی که فرزندی در سن ازدواج دارند، جوانان، مشاوران ازدواج و فعالان فرهنگی و اجتماعی مخاطبان این نوشتار هستند.
چه تفاهمی داماد هم یک کاغذ عریض و طویل از جیب کتش درآورد و سؤالاتش را شروع کرد. افسوس که همان اول کار، کم آوردم. با اعتماد به نفس زایدالوصفی پرسید تیپ شخصیتی شما چیه؟ این سؤال در جزوه مقدمات ازدواج و سؤالات خواستگاری نبود. جواب را نمیدانستم؛ اما نباید خودم را از تک و تا می انداختم. مثل امتحانهای مدرسه و دانشگاه که اگر جواب سؤالی را بلد نبودم، آسمان و ریسمان را به هم میبافتم و معلم ها به خاطر جوهر خودکارم هم که شده، بیست و پنج صدم میانداختند جلویم، این بار هم از همان ترفند استفاده کردم و گفتم: تیپ شخصیتیم خوبه. تیپم رو که میبینید؛ همین طور مینیمال و سادهست. شخصیتم هم همین طور جدی و سنگینه.
داماد زد زیر خنده و گفت: «گویا شما با مباحث روان شناسی و خودشناسی آشنا نیستید. منظورم تست شخصیت شناسیه؛ مثلاً من enfp هستم.» بعد توضیح داد که e یعنی برون گرا و بقیه حروف را هم شکافت که یادم نمانده. همان برون گراییاش برای هفت پشتم بس بود. چقدر هم افتخار میکرد به برون گراییاش. انگار ناف آسمان سوراخ شده و برون گراها از دماغش افتادهاند پایین.
نظرات