شاید در برخورد اول وقتی به عبارت «تاریخ ترسناک» برخورد کنیم، تصویری از تلفیق فیلمهای تاریخی و ترسناک در ذهنمان شکل بگیرد! اما باید بدانیم بخشهای زیادی از تاریخ واقعاً ترسناک است و حتی بعد از صدها و هزاران سال که از آنها میگذرد، وقتی دربارهشان چیزی میخوانیم تصورش هم برایمان مشکل است. مثلاً همین امروز اگر یک نفر درِ خانهمان را بزند و یک اسب چوبی خوشتراش را به ما هدیه بدهد، فکرش را هم نمیکنیم که ممکن است توی آن را پُر از عنکبوتهای سمّی کرده باشد! اما همۀ ما ماجرای اسب تروا را میدانیم و در فیلمش هم دیدهایم که چطور سربازها از داخل آن بیرون آمدند و شهر را به آتش کشیدند. کتاب «یونانیان یگانه» نیز دقیقاً دربارۀ همین برهه از تاریخ و همین جنس اتفاقات نوشته شده؛ یک کتاب تصویری که پُر از عکسهای کاریکاتوری جذاب است و با بیان طنز و روایت بامزهاش، وقایع واقعاً تاریک تاریخی را برایمان تعریف میکند. به همین دلیل است که این کتاب در دستۀ مجموعه کتابهای «تاریخ ترسناک» نوشتۀ «تری دیری» قرار گرفته است و بین نوجوانهای کل دنیا مخاطبهای زیادی دارد. در این کتاب با بخشی از تاریخ آشنا میشویم که آدمها -البته مثل همه بخشهای دیگر- با یکدیگر جنگهای بسیاری کردهاند و خون و خونریزی زیادی شده است؛ اما این تمام ماجرا نیست! در این کتاب میفهمیم که یونانیها با ساختن تعریف جدیدی از تاریخ و علم و فلسفه و هنر، با اختراع بازیهای متنوع و وسایل پرکاربرد، واقعاً لایق لقب «یگانه» هستند. شروع تاریخ یونان باستان به 1600 سال پیش از میلاد مسیح برمیگردد و نزدیک به 400 سال بعد، حقّه تمیز تروا را پیاده میکنند. در طی قرنهای بعدی نخستین بازیهای المپیک برگزار میشود، دانشمندان بزرگی مثل تالس و فیثاغورس و ارشمیدس ظهور میکنند، نخستین نمایشها اجرا میشوند و جنگهای بزرگی بین یونانیان و کشورهای دیگر، مثل جنگ مشهور آنها با ایران، رخ میدهد. شک نکنید تاریخ با کسی شوخی ندارد؛ پس برای خواندن این بخش از تاریخ حتماً به مقداری طنز تلخ نیاز دارید تا داستانها را برایتان شیرین کند!
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«میلون کشتیگیر بود. در ضمن به نظر خودش خیلی هم باحال بود. پیش از مسابقات المپیک در حالی که گوسالۀ جوانی را روی شانههایش انداخته بود، دور میدان گشت. بعد از این تقلا هم چون حس میکرد گرسنه شده گوساله را کشت و پخت و شروع به خوردن کرد. تا پایان روز هم تمام گوساله را خورد. ولی انگار بر فراز کوه المپ هم بودند خدایانی که به عدالت و انصاف اعتقاد داشتند. چون در آخر کار همان بلایی سرش آمد که مستحقش بود؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که حقش بود. کار با خودنمایی همیشگی میلون شروع شد. او درختی را با دست خالی دو شقه کرد. اما دستش لای چاک درخت گیر کرد. هر چه هم تلاش کرد نتوانست دستش را خلاص کند. وقتی هم یک گله گرگ از راه رسیدند و لب و لوچهشان را لیسیدند، سر وقت میلون آمدند. اما با میلون چه کردند؟ درست همان کاری که میلون با گوساله میکرد، به جز اینکه احتمالاً اول او را نپختند.»
نظرات