مادر بنیان خانواده است. بودنش مساوی است با عشق و همدلی و رضایت، و در نبودش اهالی خانه باید این جای خالی را با یاد او پر کنند و اندوهی پایانناپذیر در دل یکایک آنها. به همین ترتیب در خانوادهای که عظمت چهارچوب آن را نگه میدارد و عصمت فضای آن را پر کرده، این فقدان بیشتر و بیشتر احساس میشود و در تار و پود زندگی تنیده میشود. اهل بیت پیامبر (ص) از طرف خداوند مأمور حمل چنین غمی بر شانههای خود شدند تا در مقیاسی بیزمان، نام فاطمه (س) بر صفحه تاریخ باقی بماند و دشمنان او از پاک کردن این نشان رسوایی و این لکّه ننگ از پیشانی خود ناتوان بمانند.
کتاب حاضر، «کشتی پهلوگرفته»، اثری است در رثای سرور زنان اهل بهشت، صدیقه شهیده (س) و پیشکشی است به محضر پرنور ایشان. این کتاب با کنایه ادبی زیبایی به شهادت بانوی دوعالم اشاره داشته و حول محور این واقعه تلخ، بهانهای برای مدح فضایل ایشان مهیّا میکند و زندگی ایشان را از پنجره یک نگاه ادبی شرح میدهد. در این کتاب، بخشبهبخش در سوگ فقدان دختر پیامبر با راویان متفاوت همراه میشویم و دردهای بیشمار هریک را از زبان خودشان، خطاب به زهرایی که دیگر از این جهان رخت بسته، میشنویم. ابتدا پدر است که در رثای دخترش، از زندگی کوتاه اما بیمانند او میگوید؛ سپس علی (ع) در فقدان همسر خویش از جفای این جهان شکوه میکند؛ و پس از آن یکبهیک، درددلهایی که فرزندان با مادر مظلوم خود دارند را میخوانیم.
«سید مهدی شجاعی» خالق این کتاب است؛ نویسندهای خوشقلم، توانا، پرکار و باتجربه که در حوزه آثار مذهبی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. او در این اثر خود با ارادتی خاص، قلمی گیرا، توصیفاتی لطیف و ارجاعات تاریخی دقیق، خواننده را به زمان و مکان مطلوب خود میبرد و داغ شهادت پاره تن رسول را در خانه امیر مومنان وصف میکند؛ داغی که برترین برگزیدگان خداوند را به اشک و آه کشانده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«این پای را بگو از ارتعاش بایستد. این دست را بگو که دست بدارد از این لرزش مدام. این قلب را بگو که نلرزد. این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد.
این دل بیتاب را بگو که فاطمه هست، نمرده است.
ای جلوه خدا! ای یادگار رسول! زیستن بیتو چه سخت است،
ماندن بیتو چه دشوار.
این مرگ، مرگ تو نیست. مرگ عالم است. حیات بیتو حیات نیست.
این مرگ، نقطه ختمی است بر کتاب جهان.
زمین با چه دلی تو را در خویش میگیرد و متلاشی نمیشود؟
آسمان با چه چشمی به رفتن تو مینگرد که از هم نمیپاشد و فرو نمیریزد؟
خدا اگر نبود من چه میکردم با این مصیبت عظمی؟
إِنَّا لله و انا إِلَیْهِ رَاجِعُون
فاطمه جان! عزیز خدا! دُردانه رسول! چه بزرگ است فتنههای جهان و چه عظیم است ابتلاهای خدای منّان.
پس از ارتحال پیامبر، خدا میداند که دل من تنها گرم تو بود.
در آن وانفسای بعد از وفات نبی که همه مرتد شدند جز چند تن، چشمه زلال اسلام محض از خانه تو میجوشید.
در آن طوفانها که کشتی اسلام را دستخوش امواج جاهلیّت میکرد تنها لنگر متین و استوار، لنگر رضای تو بود.
در آن گردبادهای سهمگین پس از وفات پیامبر که حق در زیر پای مردم، کعبه در پشتشان، پیامبر در زوایای غفلتزده و زنگارگرفته دلهایشان و شیطان در عقل و چشم و گوششان جای میگرفت؛ جاده منتهی به خانه تو، تنها طریق هدایت بود که بیرهرو مانده بود.
در آن ابتدای میعاد مستمرّ موسای اسلام که سامری بر منبر هدایت نبوی و ولایت علوی تکیه میزد، تنها تجلّی انوار ربوبی بر درختان خانه تو بود.
رضای تو اسلام بود، خشم تو کفر.»
نظرات