داستانی درباره واقعه تلخ گوهرشاد
کتاب "چهل و یکم" اثری ازحمید بابایی به واقعه تلخ کشتار مسجد گوهرشاد در مشهد اشاره میکند و عمق نگاه مردم به امام رضا را به تصویر میکشاند، که نشاندهنده عشق و احترام آنها به امام رضا است. این داستان در مشهد اتفاق میافتد و جزئیات زندگی انسانها و ارتباط عمیق آنها با امام رضا را به تصویر میکشد. نویسنده با استفاده از زبانی زیبا و شگفتآور، خواننده را به دنیای داستان میکشاند و احساسات و اندیشههای شخصیتهای داستان را به خواننده القا میکند. نویسنده به دنبال ادای احترام و ارتباط با متون کهن ادبیات فارسی است. او در داستان خود، شخصیت اصلی به نام میرعماد را به چالشی میکشد که باید 40 باب از تذکرۀ الاولیا را کتابت کند. این موضوع نشان از تلاش نویسنده برای وامگیری از زبان تذکرۀالاولیا دارد و نشان از توجه وی به ارزشهای فرهنگی و ادبیات ایران کهن است.
"ادریس پا به مسجد که گذاشته و چشمش به گلدستههای گوهرشاد که افتاده بود دلش پر کشیده بود برای چارقد رنگی گلنسا. حالا گلنسا کجا بود؟ میدانست، اما دلش باز هم شور او را میزد. همینکه چند قدم از او دور میشد، انگار شهر از او فاصله داشت.
چه چیزی در گلدستهها بود که او را یاد گلنسا میانداخت؟ نمیدانست! اما هر چه که بود یاد چارقد گُلگُلی او، یاد آن همه گلهای سرخ ریز ریز که بوی تن او، بوی موهای هوشربای او را گرفته بودند، افتاده بود.
خسته و کوفته بود. اما باید زودتر نماز میخواند و افطار میکرد. رفت همان کنج همیشگی؛ جایی نزدیک محراب. مسجد خلوت بود. مثل همه مساجد، پاییز و زمستان که میشد، گوهرشاد هم خلوت میشد. بخاری زغالسنگی کنج مسجد، گرمای چندانی نداشت و برای همین شبستان همچنان سرد بود. خادم مسجد گلایه میکرد زغال و هیزم گران شده و نذورات مردم کفاف چند تا بخاری را نمیدهد." انچه خواندید گزیده ای از این کتاب بود.
نظرات