کتاب «چخ چخیها» به قلم ناصر جوادی گردآوری خاطرات طنز و شیرین از زندگی شهدای مدافع حرم مشهدی است. برخلاف تصور کلیشهای که نسبت به اشخاص مذهبی و رزمندگان وجود دارد بسیاری از این افراد از روحیه بسیار بالا و پرنشاطی برخوردار بودند. با وجود آنکه در زندگی همواره به دنبال شهادت بودند و در خلوت خود برای رسیدن به آرزویشان میسوختند اما در جمع دوستان و آشنایان همواره سعی میکردند با بذلهگویی و کارهای شیرین دل آنها را شاد سازند. نویسنده مصاحبه و گفتگو چندین مدافع حرم را دیده که از خاطرات همرزمان خود تعریف کردهاند و تلاش کرده خاطرات دلنشین و بامزه آنها را سوا کند و در این کتاب بگنجاند. زیبایی قصه این جا است که همین افرادی که با همه چیز و همه کس سر شوخی داشتند درست همان کسانی بودند که خداوند آنها را برگزید و نشان سرخ شهادت بر سینهشان زد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
اولین دفعهای که به سوریه رفتم گفتم: «خدایا! دوست دارم کار کنم فعلاً شهادت نمیخوام اجازه بده دویست نفر از دشمنان اهل بیت رو بکشم و بعد مزدم رو بده.» تقسیم نیرو که انجام شد، شدم مسئول اطلاعات دیدهبانی هم میکردم و گرا میدادم. مثلاً یادم است یک بار شمردم که چهل نفر داعشی از داخل یک کانالی آمدند و به کانال دیگر رفتند سریع مرکز توپخانه را گرفتم و گرایشان را دادم و توپخانه آنها را زد. چند روز بعد یاد حرف روز اولم افتادم با خودم حساب کردم دیدم هر شب حداقل ده بیست تا گرا میدهم و اگر این طور پیش بروم به هفته نمیکشد. گفتم:« خدایا! غلط کردم جلوی اون دویست تا یک صفر دیگه اضافه کن لطفاً!»
نظرات