داستانها قدرتی دارند که در هیچ فیلم سینمایی و برنامۀ تلویزیونی و شبکۀ اجتماعی پیدا نمیشود. هر داستان دریچهایست به دنیایی تازه که میتواند شما را به درون خود بکشد و ساعتها به پای خود بنشاند؛ بدون اینکه نیاز باشد از خانه بیرون بروید! کتاب حاضر داستانی از همین جنس است، قصهای دربارۀ انتظار، عشق و خانواده.
کتاب «پرواز اسب سفید» دربارۀ دختریست نوجوان به نام گلبرگ که در مواجهه با مشکلات ناگهانی زندگی، مجبور میشود با واقعیتهای تلخ بسیار زودتر از دوستان و همسالانش کنار بیاید. پدر گلبرگ با مشکلی مواجه شده که میتواند همهچیز را تحت تأثیر قرار دهد و این یعنی قهرمان داستان باید هرکاری که از دستش برمیآید انجام دهد. گلبرگ که حالا مشکلات خانوادگی بر روی تمام ابعاد زندگیاش سایه انداخته، هیچ گزینهای ندارد جز جدایی از خانواده در طول تابستان. گذران این سه ماه، به دور از والدینش، برای او برابر است با جنگ شبانهروز با دلهره، تنش و نگرانی؛ اما «سیده عذرا موسوی» شخصیت اصلی داستانش را به سمتی میبرد که از دل این مشکلات او، مفهوم انتظار برای ظهور و مهدویت را برداشت میکنیم و با این زمینه، سرنوشت گلبرگ برای خودش و خواننده، به کلّی دگرگون میشود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«اولین بار بود که تنهایی به درمانگاه میرفتم. فکرم را جمع کردم تا یادم بیاید از کجا باید شروع کنم. رفتم طرف باجهای که پلاک طلایی پذیرش بالایش آویزان شده بود. باید دفترچه بیمهام را میدادم و یک نوبت میگرفتم. با این که ساعت هشت و نیم بود؛ ولی سالن انتظار غلغله بود. به برگۀ نوبتم نگاه کردم؛ شماره سیویک، یعنی سی نفر دیگر کی از خانه بیرون زده بودند و خودشان را به درمانگاه رسانده و نوبت گرفته بودند؟ چقدر باید مینشستم تا نوبتم برسد؟
لولای در اتاق دکتر دوطرفه بود. در نالۀ تیزی میکرد، قیژی باز میشد و وقتی مریض داخل میشد و در را رها میکرد، در با سرعت برمیگشت و مثل آونگ آنقدر میرفت و میآمد تا سرجایش آرام میگرفت. به این فکر کردم که اگر قرار بود من هر روز توی آن اتاق بنشینم و بیمارها را ویزیت کنم، تا شب از صدای در دیوانه میشدم. به نظرم همچین دری برای اتاق دکتر چیز عجیبی بود. حتی یک بچه هم میتوانست به راحتی در را باز کند و داخل شود. آدم احساس امنیت نمیکرد. فاصلۀ تو رفتن و بیرون آمدن بیمارها از پنج دقیقه بیشتر بود. به نظرم دکتر با حوصلهای بود. از آنها که عجلهای برای نوشتن نسخه ندارند و با دقت به حرفهای مریض گوش میدهند و صدای در هم اصلاً روی اعصابشان نیست.»
نظرات