به عقیدۀ بسیاری از روانشناسان و دانشمندان علوم شناختی، معضل اصلی زندگی اکثر افراد نداشتن هدف است. ما برای معنا دادن به زندگی خود نیاز به یک هدف روشن و مشخص داریم که مثل یک آهنربا ما را به سمت خود بکشاند. این مسئله خصوصاً در حوزۀ کسبوکار به شکلی پررنگ نمود پیدا میکند و کمبود هدف در جامعه باعث شده بعضی افراد، از این سردرگمی به نفع خود و برای فروختن بستههای آموزش موفقیت استفاده کنند!
کتاب «هدفگذاری» اما برای خنثی کردن این نیروی منفی نگارش شده و آدمها را به شکلی ساده و اصولی دعوت به پیدا کردن هدف در مسائل حرفهای و دنیای کسبوکار میکند. این کتاب که جزو مجموعۀ «کتاب همراه مدیران» است، قصد ندارد راه صدساله را یکشبه طی کند! به همین دلیل ادعای آن هم چیزی نیست جز آموختن و یادآوری اصول مدیریت سازمانی که مخاطب آن باید با آموختن آنها و تمرین مداوم، این مهارتها را در خود تقویت کند. شروع کار این کتاب با اولویتبندی است تا بتوانیم اهمیت خواستههای خود را بشناسیم. گرچه ممکن است این مرحله آسان به نظر بیاید، امّا نیازمند این است که ساعتها به روی افکار خود تمرکز کرده تا بتوانید آنها را تفکیک کنید.در مرحلۀ دوم به برنامهریزی میرسیم که لازمۀ طی کردن یک مسیر مشخص به سمت هدف است. در این بخش لازم است با در نظر گرفتن وقت، سرمایه و منابع در دسترس خود، اولویتها را در چهارچوب مشخص قرار دهید. حالا آمادهاید تا فرآیند هدفگذاری را به پایان برسانید؛ مرحلۀ آخر جایی است که باید موفقیت را از دیدگاه خود بسنجید و با معیارهای منطقی، چشماندازهای خود را به نقد بکشید. «پنی لوسی» و «لیندا هیل» در این کتاب به صورت گامبهگام مسیر کاربردی رسیدن به هدفگذاری را برای خوانندگان ترسیم کردهاند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«وقتی اهدافتان را بنویسید متوجه خواهید شد که بسیاری از آنها را میتوان به صورت کمّی اندازه گرفت. برای مثال هدف شما میتواند افزایش فروش در یک ناحیه به میزان ۱۰ درصد، طی فصل بعد باشد. اما برخی اهداف به این سادگیها قابل اندازهگیری نیستند؛ اهدافی مثل توسعۀ حرفهای، روحیۀ کاری یا رضایت مشتری به سختی قابل اندازهگیری هستند. این اهداف کیفی هستند. برای مثال ممکن است فردی هدفش این باشد که در ارائههای عمومی راحتتر باشد. او میتواند هدفی کمّی، مثل برگزاری ۶ کارگاه عمومی در سال آینده، برای خودش تعیین کند. اما چگونه میتوان ارزیابی کرد که او بعد از این ۶ کارگاه عمومی، در ارائههای بعدی راحتتر (هدفی کیفی) خواهد بود؟ یک راه این است که پس از هر ارائه، دربارۀ احساس فرد گفتگو کرد و بهبودهای احتمالی را به بحث گذاشت و به این ترتیب به ارزیابی کیفی دست یافت.
«با تعیین مقصد نیمی از راه را پیموده ایم.» - آبراهام لینکلن
تحقّق اهداف کیفی ذهنیتر هستند و ازاینرو اندازهگیری آنها دشوارتر است. بااینحال نباید از انتخاب چنین اهدافی برای خودتان و کارکنانتان پرهیز کنید. ارزیابی میزان دستیابی به اهداف کیفی نیز از اهداف کمّی بسیار دشوارتر است. باید توجه داشت که اهداف کیفی به اندازۀ اهداف کمّی اهمیت دارند، زیرا افراد را برای بهبود به چالش میکشند و در نهایت به آنها در تقویت مهارتهایی باارزش کمک میکنند. تأکید بر اهداف کمّی و کنار گذاشتن اهداف کیفی باعث میشود که درک درستی از آنچه واقعاً مهم است، نداشته باشیم. برای مثال فرض کنید همه برای افزایش فروش به اهداف کمّی توجه داشته باشند. در این حالت آنها بر تحقّق اعداد متمرکز میشوند و از اهداف مهمی که کیفی هستند غافل میشوند -اهدافی مثل بهبود روابطی که برای مشتری مهم هستند- در حالی که فروش را به سادگی میتوان اندازه گرفت. تجربه مشتریان از کار با شرکت (مثل حس خوشایند کار با شرکت یا سهولت سفارش) به سادگی قابل اندازهگیری نیست، اما به اندازۀ اهداف کمی برای استراتژی شرکت اهمیت دارند.»
نظرات