کتاب «نذر آب» روایت زندگی شهید مدافع حرم عباس آبیاری است که به قلم کبری خدابخش دهقی نگاشته شده است.
عشق وقتی از کودکی در پوست و گوشت و استخوان کسی بنشیند، دیگر پایش به دنیا نخواهد بود فقط به فکر پرواز است. حاج خانم، به خاطر عشقش به حاجی، سختی هجرت به شهری غریب را به جان میخرد و خم به ابرو نمیآورد تا دل حاجی از خدمتی که در سپاه میکرد قرص باشد. پسرش که به دنیا آمد، نذر قمر بین هاشمش کردند و نامش را گذاشتند عباس. او هم همانند صاحب اسمش شد الگوی ادب و احترام به پدر ومادر. هاپکیدو کار شد و با بدنی ورزیده لحظه لحظه عمرش را به فکر خدمت و شهادت بود.
روایت احساسی داستان از زمانی شروع میشود که بحث سوریه و اعزام پیش میآید. از اینجاست که دلبستنها رنگ میبازد، حسرتها و جا ماندن ها دوباره تداعی میشود و روضه صبر و تن ارباً اربا نجوا میکند . آری شهید عباس آبیاری تا آخرین توان بدنش جنگید.
او قهرمان قصهی پرقهرمان ماست.
قانون بود که پدر و مادر باید برای رفتن پسرشان به سوریه اجازه ی محضری بدهند. با حاج خانم رفتیم محضر خانمی که در محضر خانه بود، گفت: «شما دو تا میدونید دارید چیو امضا میکنید؟ حاج خانم محکم گفت: «بله می دونیم این راه انتخاب خودمونه با رضایت کامل دارم می فرستمش. اگه ده تا پسر دیگه هم داشتم همه ی اون ده تا رو فدای راه حضرت زینب و مردم بی پناه میکردم. تازه بعد از پسرم همسرمم می خواد بره. حالا از اینکه خودش زودتر از پسرش نمیره چند روزه از خورد و خوراک افتاده. این انتخاب ماست.» خانم دفتردار محضر دست بردار نبود ادامه داد: می دونید چه سرنوشت و سرانجامی در انتظار پسرتونه؟ حاج خانم عصبانی شد. اخم هایش را در هم کشید و گفت: «شما» برگه رو آماده کن تا ما امضا کنیم. سرانجام پسرم و بعد هم همسرم چیزی به غیر از عاقبت به خیری نیست آن خانم سری تکان داد و گفت: «من برای شما متأسفم نمیدونم به شما و امثال شما چی باید بگم.
نظرات